مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۸۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

خدایا عمیقا ازت ممنونم که اجازه میدی حکم حکومتی خودت در خانه ی پدریم به زیبایی اجرا بشه

شکر....

کاش بیشتر بشناسمت

بیشتر شبیه دوست داشتنی های تو بشم

چون اونوقت در نزدیکترین حالت به خود حقیقی ام، قرار خواهم گرفت 

و به رضایت تو و سعادت خودم هم همینطور😘

لطفا کمک کن حق الناس هایی که به گردن دارم به زیبایی و شایستگی و اون طوری که تو بپسندی، ادا کنم

و مشتاقانه و پرواز کنان به آغوش پر از محبت تو برگردم

آمین💜

من روی لطفت خیلی حساب کردم

میدونم

الان داری بهم میگی آفرین بنده گلم، خوب کاری کردی 😊

دوستت دارم

مواظب امام زمانم باش

بقیه رو هم کمک کن

شب همه ی آفریده هات به خیر

خیر=یاد تو

🙌😍

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۲۸
شاداب امیدوار

همانا ای کسانی که کاه میفروشید

آشغال نفروشید

کاه بفروشید!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۴۰
شاداب امیدوار

وااااااااای از دخالت!

از دخانیات بدتره🙅

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۳۸
شاداب امیدوار

یه بارم بیا دنبال من...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۱۹
شاداب امیدوار

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۰۴:۱۶
شاداب امیدوار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۰۴:۰۶
شاداب امیدوار

محمد زانوش دردمیکنه....الان ۷ ماه:(

نمیتونه فوتبال بازی کنه...حتی...پیاده روی طولانی هم...

 

امروز غروب داداش سومی هم پاش خیلی خسته بود، حتی درد هم داشت....بخاطر کار بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۰۴:۰۳
شاداب امیدوار

متین: عمه ها!

من و آرام: جان عمه

متین: میدونم شرایطشو ندارید اما، کاش میشد برای خودتون یه اتاق داشتید، که هروقت خسته میشید یا دلتون میگیره بتونید اونجا راحت باشید

بهت زده شدم

چون به ما فکر کرده بود و  دقیقا اصلی ترین مشکل الانمون، پیدا، و درک کرده بود، گفتم: ممنون که به ما فکر کردی :)

گفت منم یه وقتایی دلم میگیره...میفهمم هروقت دوس داشتین با یکی حرف بزنید و درددل کنید من زنگ بزنید:)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۵۹
شاداب امیدوار

طی خواب بعد از ظهر، ذهنم فعال شده بود روی دوخت های تزیینی، بنابراین خواب عمیقی نداشتم، بخاطر سر و صدا پنبه چپونده بودم تو گوشم که فایده ای هم نداشت، همون کورسوی امیدم محمد از گوشم درآورد میکشید زیر دماغم قلقلکم بده

صبح هم یه ترفند دیگه....

وقتی داداش چهارمی هنوز اینجا بود این ماجرای هر روزه و صد البته دو طرفه بود 😄

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۵۲
شاداب امیدوار

دلنواز بلندشده ایستاده جلوی مبل یه نفره که محمد نشسته روش حسین هم نشسته روی دسته ش،

من: دلنواز جان!

دلنواز:جانم!

من: به همه ی جمله های قابل شمارش امروزمون، دوستت دارمم اضافه کن

 

حالالبخند به لبش میاد و خودشم میاد میشینه کنارم بهم تکیه میکنه، سرشو میذاره رو شونه هام، شروع میکنه باهام کمی حرف زدن، بعد رو میکنه محمد میگه محمد امشب نمیای بریم خونه مادر جون؟! میگم تو خودت نمی مونی کمه؟!چیکار به اون داری؟! میگه آخه قُل امِ لبخند میزنم به مهربونی و داداش دوست بودنش میگم قانع شدم ولی خودتم بمون

میگه نمیشه آخه من بدون مامانم خوابم نمیبره یاد بچگیاش میفتم همیشه می چسبید به زنداداش، میخندم میگم از اولشم همینو میگفتی، فقط ما نمیفمیدیم، چون هنوز زبون باز نکرده بودی:)))) همه به این شوخی میخندیم میدونه که خیلییییییی دوسش دارم میگم پس به مامانت و مائ بزرگت سلام برسون، کیفش سنگینه، براش از پله ها میبرم و تا دم در بدرقه ش میکنم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۴۵
شاداب امیدوار