مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۵ مطلب با موضوع «مصاحبه ی من با خودم» ثبت شده است

دلم گرفته

حوصله نوشتن ندارم

 

امروز رفتیم سر خاک خواهر مرحومم، بعد از خواهرم برای پسرخالم فاتحه دادیم. بعدش هم رفتیم سر خاک پدربزرگ  و مادربزرگ مادریم.

اونجا مشغول فاتحه خوندن بودیم، که یه دختر خانم نوجوون روبروی ما و نزدیک به جمعیت کمی کنار یک قبر رو به ما ایستاده بود، با اشاره دستم به جلوی سرم بهش گفتم موهاش پیداست و شالشو مرتب کنه. جالب بود با اینکه همیشه انتظار ندارم که همه گوش کنن ولی ایشون گوش کردن. فاتحه که دادیم، کنار قبر پدربزرگ و مادربزرگ یه بچه سادات هم دفن شده برای اونم فاتحه خوندیم می‌خواستیم بریم که من از مامان خواهش کردم بیاد با همدیگه بریم کنار مزاری که والدین و اقوام اون نوجوون ایستادن، برای عزیز اونا هم فاتحه بخونیم. مامانمم قبول کرد. وقتی رفتیم کنار اون قبر، یه پیرمردی داشت آویزهای زینتی میفروخت. چندنفر از خانوم‌های اون فامیل هم مشغول نگاه کردن بودن. من و مادرم هم فاتحه خوندیم می‌خواستیم بیایم که دیدم اون دختر نوجوون و یه دختر از خودش کوچیکتر اومدن جلو به آویزها نگاه کردن.از اونا خوششون اومده بود.داشتن به مادرشون اصرار میکردن که برای ما هم بگیر. و مادرشون هم قبول نمی‌کرد. بقیه خانمای مسن هم که تا حالا مشغول بازدید از همون آویزهای بودن بهشون میگفتن که لازم نیست. منم یکی برای اون دختر خریدم بهش هدیه دادم. مامانمم به اون دختر بچه یکی هدیه داد. آخرم گفت یکی هم برای خودمون بگیر. اون دخترا خیلی خوشحال شدن. یکی از همراهانشون پرسید چرا براشون خریدی؟ گفتم هدیه هست. چون این خانم اشاره کردم به همون دختر نوجوون، خیلی خانم محترمیه.من بهش تذکر دادم گفتم موهات پیداست پوشوندش. البته موهای شما هم بیرونه. بپوشانید لطفا.

بعد هم خداحافظی کردیم و برگشتیم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۰۰ ، ۲۰:۱۶
شاداب امیدوار

یه صدای من میییییی دونم تو نمیتونی مضخرفی مزخرفی مظخرفی مذخرفی کدومش درسته؟ خلاصه با هر زئی که هس اومده توی روان  من چمباتمه زده، که اگه ولش کنم قراره زیر پتو دفنم کنه! ینی اون پتوئه جلوی کولره؟ یا نه؟ ینی محل دفنم جای خوبیه؟ به امکانات نزدیکه؟ اونجا ممکنه سفره بندازن؟ چیزی برای خوردن گیرم میاد؟ یا باید بیام بیرون؟ عه، فک کنم اصلا دراز کشیده نشه چیزی خورد، بنظرم دفن شدن نمیصرفه، تابستونه من شربت میخوام، تازه گرمه آدم عرق میکنه باید زود زود برم دوش بگیرم

آه! تازه اونطوری از پوشیدن لباس های خوشرنگم بی بهره می مونم، ینی لباسام از من بی بهره می مونن

بعد کی باغچه رو برپا کنه؟ هوم؟

چطوری خیاطی کنم؟ چطوری بنویسم؟ نه نمیشه مثل مرده زندگی کرد، باید این تنبل ترسوی بی خاصیت مغرور نادان از وجودم بندازم بیرون یه نفس راحت بکشم بیام به کارام برسم

آره همینه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۵۷
شاداب امیدوار

_فاطمه؟

_جانم؟

_چته؟

_احساس تنهایی میکنم

_دیگه؟

_امیدوار، و منتظر

_منتظر چی؟ یا کی؟

_چی؟ ظهور، کی؟ حضرت صاحب

_چه ربطی به تنهاییت داشت؟

_ربطش به اینه که بعد از ظهور، همه قابل اعتمادن....

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۹ ، ۰۳:۴۰
شاداب امیدوار

من_دلت گرفته؟

خودم_نه

من_پس چی؟

خودم_شکستهbroken heart

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۱۹
شاداب امیدوار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۲ مرداد ۹۸ ، ۰۴:۴۷
شاداب امیدوار