مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۸۶ مطلب با موضوع «ماجراهای من و خانواده» ثبت شده است

دلم تنگ خواهری‌‌ست که دیگر ندارمش

کاش میشد بروم به خانه بیارمش

  باز کنم موهایش را و برایش ببافمش

  فالی بگیرم از حافظ او برایم بخواندش 

  زل می‌زنم به سقف و بغض می‌کنم 

چون که سالی‌ست که دیگر ندارمش 

میگردم و خیرات می‌کنم کنار مزار

اگر کسی نبیند یا برندارد به دنبال می‌رومش 

زیرا که گویی زیر زبان من طعمی‌ست از آن

لقمه‌های پر ز مهرش،آری هنوز به یاد می‌آرمش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۰۰ ، ۱۶:۰۰
شاداب امیدوار

دلم گرفته

حوصله ندارم

 

یه اتفاق خوبی افتاد اونم اینکه خواهرم اومده، خواهر بزرگم

خداروشکر بچه‌هاش خوبن

 

یه شهیدی هست، داداشم شده، ینی خدا کنه قبول کرده باشه، اسمش شهید سیف الله شیعه‌زاده هست، این داداش سیف‌الله من سنش کم بوده توی بهزیستی بوده منم اون وقتا نبودم اصا بعد میره جبهه بیسیمچی بوده داداشم

اسیر میشه منافقین خدا لعنتشون کنه، اذیتش میکنن، ولی داداش من خیلی محکم بوده، هیچی لو نداده، تازه برگه‌ی کدها و عملیات ها رو هم خورده نذاشته دست اونا بیفته، خدا لعنت کنه اونا رو... حتی بعد از کشتنش هم دست برنداشتن...

داداش مظلومم...

الهی دورش بگردم...

خودتون برید بخونید من نمیتونم بگم

چون از وقتی شناختمش دیگه میخوام خواهرش باشم، دلم براش یه ذره شده

عکسش هم گذاشتم پشت صفحه گوشیم

 

دسته‌بندی این یادداشت فقط ماجراهای من و خانواده هست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۰۰ ، ۱۹:۰۴
شاداب امیدوار

چی میشه که برای زندگی یکی دیگه نسخه می‌پیچن؟ مگه کسی ازشون درخواست کرده؟

به عبارتی سر پیازن یا تهش؟ دقیقا کجاشن؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۰۰ ، ۰۱:۴۰
شاداب امیدوار

دلم  میخواد برای خانم ابریشمی لباسهای زیبا و متنوع بدوزم واینجوری محبتمو بهش نشون بدم

اما این باعث تفرقه بین اون و همترازان او در نسبت با من میشه

خب منم دلم نمیخواد به این وسیله خودش یا بقیه رو ناراحت کنم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۰ ، ۱۴:۵۷
شاداب امیدوار

خدایا، از طرف من که هیچی ندارم، میشه لطفا یه چیزی که خیلی خیلی خیلی خیلی خواهرم خوشحال کنه بهش بدی؟ هدیه بدی؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۰۰ ، ۱۶:۵۷
شاداب امیدوار

شدیدا دلگیرم

از دیدن اون زن به اینور، دوباره اینطوری شدم

دیگه دوستش ندارم، و دیگه می دونم باهام دشمنه!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۲
شاداب امیدوار

پفک نمکی مینو بزرگ، دو نفری با آبجی میچسبه

به یاد دایی مرتضی خدابیامرز و کودکی شیرینمون و پفک هایی که از مغازه ی خودش به ما میداد، هیچی از مزه ی پفک متوجه نشدم، لبخند مهربون دایی که صادقانه به دلهای کوچولوی ما هدیه می کرد، همه ی ذهنمو پر کرد

برم براش فاتحه بخونم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۱۹
شاداب امیدوار

خیلی خوبه که کسی باشه براش درددل کنی 💖

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۱:۳۲
شاداب امیدوار

زنگ زدم، چندتا غلط داشتم

غروب روز پنجشنبه باید سوره مدثر تا ۳۱ و جن تا ۱۲ مرسلات کامل مزمل کامل تحویل بدم

ان شاءالله

 

استاد دیگرمون هم فرموده بودند که آشپزخانه خود را به طور غیرمستقیم توصیف کنید، که موفق نبودم! 

خیلی سخت بود.... خیلی سخت، هر کاری میکنم مستقیم میشه:////

 

دو  تا خانوم اومدن خواستگاری، بدون اطلاع قبلی!!!! در حیاط باز کرده بودیم که مامان و علی با موتور برن برای کاشت سیفی جات

بذرها تازه آماده شده بود مامان میخواست چادر بپوشه که یهو دو نا خانم اومدن مکث هم نمیکردن اصلا

منم به سرعت از بهت درومدم و به مامان گفتم مامان اینا رو بگیر من رفتم😂😂😂😂 بعدشم به سرعت خودمو به طبقه بالا رسوندم بابا توی حال خوابیده بود آرام هم کنارش نشسته بود، گفتم آرام ! بدو حمله کردن 😂😂😂😂😂😂 آرام هم که اعصاب خط خطی و ادبیات منو میشناسه بی چک و چونه و چرا و چی شده و چطور و کیا؟ اومد کمک هرررررر چی وسایل تو  اتاق پذیرایی بود ریختیم اتاق بغلی درش هم بستیم پرده آشپزخانه هم کشیدم 

خیلی شگفت انگیز خدا کمک کرد آبرومون نره ، چون نصف اتاق نظافت اساسی کرده بودم و خیلی به هم ریختگی داشتیم...

اوضاع خیلی بحرانی شده بود

آخر هم  خواستگار آرام سنش باهاش همخوانی نداشت و منتفی و کان لیکن تلقی و ملغی گردید

ولی خدایی چه فکری میکنن بی خبر ماه رمضان میرن دختربینی و خواستگاری و .....

نکنید جدا، خیلی زشته....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۱:۱۱
شاداب امیدوار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۱۹
شاداب امیدوار