مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

دخترم امروز خسته بود

جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۴۵ ق.ظ

دلنواز بلندشده ایستاده جلوی مبل یه نفره که محمد نشسته روش حسین هم نشسته روی دسته ش،

من: دلنواز جان!

دلنواز:جانم!

من: به همه ی جمله های قابل شمارش امروزمون، دوستت دارمم اضافه کن

 

حالالبخند به لبش میاد و خودشم میاد میشینه کنارم بهم تکیه میکنه، سرشو میذاره رو شونه هام، شروع میکنه باهام کمی حرف زدن، بعد رو میکنه محمد میگه محمد امشب نمیای بریم خونه مادر جون؟! میگم تو خودت نمی مونی کمه؟!چیکار به اون داری؟! میگه آخه قُل امِ لبخند میزنم به مهربونی و داداش دوست بودنش میگم قانع شدم ولی خودتم بمون

میگه نمیشه آخه من بدون مامانم خوابم نمیبره یاد بچگیاش میفتم همیشه می چسبید به زنداداش، میخندم میگم از اولشم همینو میگفتی، فقط ما نمیفمیدیم، چون هنوز زبون باز نکرده بودی:)))) همه به این شوخی میخندیم میدونه که خیلییییییی دوسش دارم میگم پس به مامانت و مائ بزرگت سلام برسون، کیفش سنگینه، براش از پله ها میبرم و تا دم در بدرقه ش میکنم....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۲۹
شاداب امیدوار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">