مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

داداش بزرگتر💔

شنبه, ۴ دی ۱۴۰۰، ۰۷:۰۴ ب.ظ

دلم گرفته

حوصله ندارم

 

یه اتفاق خوبی افتاد اونم اینکه خواهرم اومده، خواهر بزرگم

خداروشکر بچه‌هاش خوبن

 

یه شهیدی هست، داداشم شده، ینی خدا کنه قبول کرده باشه، اسمش شهید سیف الله شیعه‌زاده هست، این داداش سیف‌الله من سنش کم بوده توی بهزیستی بوده منم اون وقتا نبودم اصا بعد میره جبهه بیسیمچی بوده داداشم

اسیر میشه منافقین خدا لعنتشون کنه، اذیتش میکنن، ولی داداش من خیلی محکم بوده، هیچی لو نداده، تازه برگه‌ی کدها و عملیات ها رو هم خورده نذاشته دست اونا بیفته، خدا لعنت کنه اونا رو... حتی بعد از کشتنش هم دست برنداشتن...

داداش مظلومم...

الهی دورش بگردم...

خودتون برید بخونید من نمیتونم بگم

چون از وقتی شناختمش دیگه میخوام خواهرش باشم، دلم براش یه ذره شده

عکسش هم گذاشتم پشت صفحه گوشیم

 

دسته‌بندی این یادداشت فقط ماجراهای من و خانواده هست

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۰/۱۰/۰۴
شاداب امیدوار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">