مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۳۰ مطلب با موضوع «ماجراهای من و مامان» ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۲ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۵۶
شاداب امیدوار

یه چیزی امروز خیلی بهم مزه داد اونم این بود که

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۵۶
شاداب امیدوار

یه بار که از خونه ی خاله برمیگشتیم خونه ی داداش چهارمی یه خانومی تو ماشین کنار من و مامان نشست که میگفت

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۵۴
شاداب امیدوار

امروز یاد یه خاطره ی بیمارستان افتادم خیلی خنده دار و در عین حال تاسف برانگیز بود

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۲۴
شاداب امیدوار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ شهریور ۹۸ ، ۰۴:۳۱
شاداب امیدوار

وقتی که بچه بودم یه بار ذرت کاشته بودیم بخشی از ذرت ها ذرت پفیلا بود و ما وقتی با داداشم میرفتیم مینشستیم زیر سایه ی درختا و صدای آب زلال هم میومد تا ما یکم بازی و شیطنت میکردیم مادرم هم برامون پفیلا درست میکرد با یکم روغن و نمک و یه قابلمه و یه دونه پیک نیک و یه کبریت و مهمتر از همه قلب مهربونی که چشمشو روی خستگیاش میبست و با یه عالمه مهربونی که انگار همین حالا از خواب بیدار شده و کلی هم استراحت کرده هیچ کار دیگه ای هم نداره و یا آدم مهم دیگه ای توی دنیا نیست که براش اینکارا رو انجام بده...

اون پفیلا خیلی بهم مزه داده...

 

شیطنتای ما بالا کشیدن از درخت و راه رفتن لبه ی حوض بلند سیمانی و نشستن روی لوله ی آب وسط حوض و آب بازی با اب خیلی خنک و .... بود

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۰۱
شاداب امیدوار

حاج داداش امروز زنگ زد

صداشو که میشنیدم نمیتونم حسمو توصیف کنم... انگار خستگیامو در آورد 

بهش گفتم چه خوبه که هستی...

نگفته بود ولی داشتم صدای ذهنشو حدس میزدم که میگه چه فایده ؟ وقتی انقد دوریم؟

گفتم داداش درسته که خیلی دوریم

اما همین که هستی برای من یه دلخوشیه خیلی بزرگه...

 

اعضای خانواده هدیه های فرمانروا هستن

وقتی کسی به ما هدیه ای میده هدیه رو دوس داریم یه دلیلش اینه که از اون آدم گرفتیمش دلایل دیگه برمیگردن به جنسش کیفیتش سلیقه ی ما و... اما مهترینش همون فرد هدیه دهنده ست که هدیه رو عزیز میکنه 

خانواده عزیزه اما یه دلیل مهمش اینه که هدیه ی فرمانرواست

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۵۰
شاداب امیدوار

زندایی نرگس بالاخره عمل کرد

هنوز نرفتم دیدنش

مامان اینا با داداش بزرگه و زنداداش و بچه ها رفتن من هنوز کارم زیاده ولی واقعا دلم میخواد یه وقتی خالی کنم برم

 

دیدن خاله بزرگه هم همینطور...

 

چند وقت پیش میخواستم آدرس یه مغازه رو به زنداداش بدم سر سفره همه نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم گفتم فلان پاساژ کنار اونه گفت اون پاساژو یادم نمیاد گفتم بابا همون روبروی مغازه حمید و جعفر که بودن... گفتمو به خودم لعنت فرستادم برای دهنی که بی موقع همچین حرفی زد...

حمید و جعفر پسرخاله هام هستن تو راسته ی میوه فروشای شهر تو خیابون اصلی نزدیک امامزاده میوه فروشی داشتن از پدر خدابیامرزشون براشون مونده بود اما به نام خاله بود خاله براشون فروخت  و سهم هر کدومو داد جفتشونم رفتن تهران هر کدوم یه کاری یکی همون میوه فروشی یکی آژانس باز کرد و شد مدیرش و هر کدوم یه خونه خریدن سال پیش زمستون با فاصله ی یه هفته از پسردایی مامانم که داماد همین خانواده هم بود ، پسرخاله جعفر فوت شد

حالا من همه ی اینا رو با همون دو جمله یاد مامانم انداختم

که کاش نمینداختم!!!!

اصا یادم نبود که پسرخاله خدابیامرز دیگه نیست...

خدارحمتش کنه هر وقت بوی دارچین میشنوم یادش میفتم خانومش میگفت جعفر از بوی دارچین بدش میاد...

خدا رحمتش کنه خودش مرد...

آرزوهاش هنوز زنده ست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۴۲
شاداب امیدوار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۰۴
شاداب امیدوار

یه روز مهمون داشتیم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۸ ، ۰۶:۵۲
شاداب امیدوار