مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۲۸ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

سلام بابا، اینجا یکی داره ایست قلبی میکنه، خواهش میکنم براش دعا کن

پرده رو  کشیدم عزیزی نبینه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۹ ، ۰۸:۵۸
شاداب امیدوار

یه حس خاصی، در قلبم قالب شده الحمدلله، که یا معجزه اتفاق افتاده، من هنوز بیخبرم، یا قراره بیفته

که اینم خودش از برکت محبت و بزرگی خودته

یه همچین حسابی روی بزرگواری و مهربونیت باز کردم فرمانروا، دیگه خودت می دونی و لطف و کرم و قدرت لایزالت، وقتی میگی کن! فیکون...فکر میکنم الان منم به این کن فیکون هایی که فقط از تو برمیاد سهم امیدی دارم

حالا هرچی خودت بخوای، من که نه میخوام نه اصلا میتونم روی حرفت حرف بزنم

ولی بهت امید دارم، اونم زیااااااااد، قدر یگانگیت، قدر قادر متعال بودنت، قدر فرمانرواییت...همه ی بنده هات و من و خواهرمم جزو قلمرو فرمانروایی خودت هستیم، پس اون قلم سرنوشت نویسی رو اینبار به عمر بلند و باعزت و عاقبت بخیری و شفای همه ی مریض ها و بین اونا خواهر منم، بگردان، از لطف و کرمت ای مهربانترین مهربانان...

راست راستی از همه مهربونا مهربونتری هااااا...

کوچیک شما...بنده ی شما...

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۹ ، ۰۱:۵۲
شاداب امیدوار

سلام بابا جانم

امروز سالگرد شهادت پدرتون بود، خدا بهتون صبر بده،و یکسال دیگه هم به سالهایی که تنهایی کشیدید، اضافه شد،خدا به من شعور بده! از خودم خجالت میکشم

اگه بخوام روراست باشم، که اصا نمیشه نباشم، و خدا نکنه، روم نمیشه بگم مبارکه...

 

هر کی دلش برای امام پرپر شده دلش تنگ شده بیاد اینجا

زیارت قبول، التماس دعا 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۹ ، ۲۰:۴۴
شاداب امیدوار

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۹ ، ۱۵:۳۰
شاداب امیدوار

 

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۹ ، ۱۹:۳۵
شاداب امیدوار

سلام امام زمان

جمعه ی شما بخیر آقا

خوبید؟ آقا...، هیچ حرفی ندارم، ولی دلم میخواد باهاتون حرف بزنم

چیکار کنم؟

دلم میخواد عرض ادب و احترام کنم

حرفی نیست، ولی میترسم روزم شب بشه ولی با شما حرف نزده باشم، دلم میخواد همیشه احساس کنم جلوی چشم شما هستم، حس کنم که منو میبینید، دلم میخواد به چشم شما بیام، دلم میخواد خودمو مثل دختربچه ای که خودشو در معرض دید پدرش قرار میده تا محبتشو جلب کنه، و محبت خودشم بروز بده، و بخاطر اینکه از چشم پدر نیفته خوب رفتار میکنه از رفتار های زشت دوری میکنه، میخوام اونطوری در نگاه شما جلوه کنم

دلم براتون نه فقط تنگه، دلم داره بیقراری رو میچشه

امروزم جمعه ست...

بابا صاحب جانم، منم دریاب، دلم دنبالتون میگرده بابا

چی بهش بگم؟

بخاطر خدا دارم سعی میکنم مهربونتر بشم دارم توی ذهنم تمرین میکنم، کو تا بهش برسم، دعام کنید بابا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۹ ، ۱۴:۱۲
شاداب امیدوار

مثل یه بچه بازیگوش شدم

داره از تو بازار پر زرق و برقی رد میشه، دستش تو دست مادرشه

دارن میرن خونه

تو خونه همه چی هست

گاهی یه طوری دستشو میکشه میخواد بره ببینه اینطرف اونطرف چه خبره؟

اگه مادرش دوستش نداشت، هزار بار گم شده بود...

همه چی چشمشو میگیره، به جز مهربونی دستای مادر

انقدر همراهی و محبتش همیشگی بوده و هست، انگار دیگه نمیبیندش

حالا میخوام اون دستای پر مهر حمایتگرتو ببوسم، هر چند از مادر دلسوزتری و قابل دیدن و لمس کردن نیستی

ازت ممنونم، تو بهترین و تنها خدایی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۹ ، ۱۲:۵۸
شاداب امیدوار

سوال طرح کردم، عکس فرستادم، واضح نیست، باید ویس بفرستم😑

دیشب رفتم خونه، با هیشکی روبوسی نکردم حتی دست هم ندادم، و کلا با ماسک بودم

ولی خیلی خوب بود، دلم تنگ  شده بود، صبح خواهرم رفت سراغ گاوها، برادرم بسته های علوفه رو جابجا میکرد، نخپئی هام جوجه درآوردن، و من  انقدر دیر برگشتم خونه که اونا خیلی بزرگ شدن با این حال، هنوزم عدسی بیش نیستن 😂

دایی محمدرضا اومد، مامانمو ندید، چون جابجا شده بودیم  که من  برگشته بودم

بعدش رفتیم دکتر، دکتر هم گفت عزیزی هنوز ناقل باشه شاید، باید تست بده، عزیزی هم  از تست فراری!

منم برگشتم توی قرنطینه...مامانم رفت خونه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۹ ، ۲۳:۴۵
شاداب امیدوار