مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

تجربه های تلخ

شنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۰، ۱۰:۵۵ ب.ظ

کلاس نویسندگی ثبت نام کردم

حفظ قرآن هم بعد از تعطیلات دوباره شروع میشه

کلاس خیاطی هم زود به زود، موارد جدید شرکت میکنم خدا بخواد.

کانال فروش سیسمونی و سرویس آشپزخانه هم برقراره، ولی زیاد مشتری نداره. با این حال دوستش دارم. چون حتی یک سفارش هم برای تولید خوبه، هرچند دردی از من دوا نمیکنه

دوست داشتم گاو بخرم دامدار بشم، اما یه سری مشکلات هست که لاینحله، برای همین شاید به معشوق حقیقیم برسم😅 ممکنه دیونه شم چرخ خیاطی بخرم

امیدوارم در بهشت هم خیاطی آزاد باشه 😆من که تکلیفم معلومه، خواستم شما بیکار نمونید😂😂😂 

نویسندگی رو به خاطر کمیته فیلمنامه نویسی و تئاتر مرکز آموزشی امربمعروف و نهی ازمنکر میخوام

از خانواده به کلی دلسرد شدم

ازشون رنجیدم

از همه

خیلی زیاد

یه حریم کوچولو قدر یه قبر جور شد برام، که از شر مزاحمت کسانی که مثل حشره موذی روح و روان و اخلاقمو میجوند دوری گزینم ان شاءالله تعالی

فعلا هم برای بار چندم کرونایی شدیم به سلامتی

یاد وقتی میفتم که عزیزیم خدابیامرز زنده بود، دلش برای پسر و همسر برادرام تنگ میشد، یکی به زور یکی راضی، باهاش حرف میزدن تلفنی، دو خانواده هم کلا باهاش حرف نزدن حالشو نپرسیدن، حتی وقتی زنگ زد به برادرم تا با پسرش حرف بزنه، نزد! حرف نزد! مادرش هم نکرد خودش اقلا با عزیزیم حرف بزنه بگه ببخشید بچه ست، حالشو بپرسه.

الان که همه با هم مریض شدیم راستش دلم خنک شد، یاد درد کشیدناش میفتم و کم محلی اونا، اصلا دوست ندارم دعا کنم خوب شن.

هر چی دل خودمو شکستن، زار زدم و سر به سجده گذاشتم و دعا کردم از خوشبختی هیچکدومشون کم نشه، ولی یاد عزیزیم که میفتم و سنگ قبر مشکیش، نه دلم میاد آه بکشم نه دلم میخواد دعا کنم

حس میکنم دیگه من نیستم، یه تیکه سنگم، فقط ازین می سوزم که دیر سنگ شدم.... خیلی دیر، حدود ۱۰ سال!

 

حال هیچکدومشون نمیپرسم، فقط به بچه های خواهرم که بدبختانه همین سه هفته پیش پدرشون به رحمت خدا رفت زنگ میزنم، اونا همیشه وقت خوشی نیستن، وقت کار و تنهایی و گرفتاری و ناراحتی هستن و بی منت و بی صدا کمک میکنن. 

برعکس برخی که همیشه رو سرمون بودن، وقتی خواهرم مرد باز اینا دل درد گرفتن، منم شدم دیو دو سر زندگیشون

مثل وقت عروسی خودشون یا برادرام... که بازم یا دل درد داشتن یا درد کاری!!!!

زمان بهتر نشون میده کی دقیقا چجوریه تا زبان!!!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۰۷
شاداب امیدوار

نظرات  (۲)

سلام.

منم عاشق خیاطیم و هراز گاهی چیزایی که یاد گرفتمو تمرین میکنم که یادم نره، وقتی پشت چرخ میشینم یه موسیقی ملایم میذارم و کارمو شروع میکنم انگار توی یه عالم دیگم، واقعا کار محشریه. ولی به خاطر اینکه سال اینده کنکپر دارم کمی به تعویق افتاد.

اینطور که متوجه شدم برای بار چندم کرونا گرفتی😑 إن شاء الله که هر چی خیره پیش بیاد و همگی حالتون خوب بشه.

بالاخره روز های خوب هم میان‌. سال همش یه عدده مهم اینه که ما چجوری به لحظه ها نگاه کنیم و اون ناب هاشو جدا از بقیه انتخاب کنیم.

شاد باشی.

پاسخ:
سلام
چه عالی که شما هم خیاطی دوست داری
چه عالیتر که به درستم اهمیت میدی
ممنون، آره من بار سومه، مامانم دوم، باقی اول 
آره درسته، باید لحظه های ناب و خوب رو جدا کرد
ولی من الان خیلی دلگیرم

ممنون که خوندی و نظرتو گفتی🌼

خواهش میکنم، بالاخره ما یسری چیزهارو باهم به اشتراک میذاریم تا نظرات همدیگه رو بدونیم.

پاسخ:
🌼🌿

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">