مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

جلوی آینه ایستادم دارم موهای مشکیمو مرتب میکنم و با کلیپس میبندم بالای سرم

به خودم نگاه میکنم حس خوبی دارم خداروشکر میکنم و میگم کاش از همه ی این نعمتایی که بهم دادی برای رسیدن به خودت استفاده کنم

مثلا این زیبایی رو برای رسیدن به خودت بپوشونم به چشمای تیره و قشنگم توی اینه نگاه میکنم و لبخند میزنم خودمو خیلی دوس دارم

همه جا رو تازه جارو کشیدم اوایل بهاره و ما به مناسبت عید کلی مهمون داریم، گلا رو تازه آب دادم حتی طراوت گلا هم از اومدن بهار خبر میدن یه درخت گل کاغذی توی یه گلدون بزرگ کنار ورودی هال پیچیده به یه جوب نازک و با یه روبان زیتونی پاپیون شده بهش و تا سقف رفته شکوفه های کوچولوی صورتیش دلبری میکنن و گلای دیگه...مامان خانوم عاشق گل و گیاهه و ما همه هم عاشق مامان خانم

صدای قلقل آبی که جوش اومده یادم میاره میخوام چایی دم کنم و برای همه ببرم

میرم تو آشپزخونه خانومای خانواده توی آشپزخونه نشستن و آقایون توی اتاق کناری و خانم بزرگای مجلس مهمونی هم توی اتاق دیگه...

مشغول صحبت میشیم که تلفن زنگ میزنه

شماره رو نمیشناسم پس برنمیدارم

از وقتی که از همسر سابق جدا شدم به تلفن حساس شدم

خوشم نمیاد آزارم میده یاد اون روزا میفتم عقبگرد میکنم و وانمود میکنم که من اصا نشنیدم مامان میاد توی هال و تلفنو جواب میده از حرفایی که میزنه بنظر میرسه خواستگار در راهه خب اولش فک میکنم یکی از اقوام از خواهر عروس تازه ، توی مراسم عروسی خوشش اومده و میخواد ما واسطه شیم خودمو آماده میکنم که بهش کمک کنم تا هرچی لازمه بدونه و هرکاری لازمه بکنم تا خوشحال بشه چه سر بگیره چه نه، اینجا آرامش داشته باشه فقط نگرانم که بهش بربخوره اینجا توی خونه ی ما بیان ببیننش میخوام به مامان بگم لو نده ولی سر دوراهی ام اگه بگه بهش برمیخوره اگه نگه هم که از همه جا بیخبر درست نیست انصاف نیست اصا... زشته از طرفی هم شاید طرف هیچی نگه و اصا خوشش نیاد بره بنظرم مامان بهتره اصا نگه! توی همین فکرا هستم که مامان خداحافظی میکنه و گوشیو قطع میکنه میگم به سلامتی انگار قراره خواستگار بیاد میگه نمیدونم فک کنم میگم بهش نگو میگه به کی؟ میگم پریا دیگه میگه به پری چه ربطی داره؟ میگم مگه برای اون زنگ نزدن؟ میگه نه بابا احوال تو رو میپرسیدن برو لباسای مرتب بپوش یه ساعت دیگه میان

من متعجب و مبهوت! چی؟ کی؟ من؟ چرا؟!

 

ادامه دارد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۲۴
شاداب امیدوار

نظرات  (۷)

منتظرم‌بقبه شو‌ بخونم

پاسخ:
ممنون از محبت و توجهت:)

قصه خیلی جذابیه بی صبرانه منتظر ادامه داستان میمونم. موفق باشی .

پاسخ:
مرسی عشقم:)
۲۴ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۳۶ ناشناسِ پُر حرف!

خیلی قشنگ نوشتیش یا خیلی قشنگه که نوشتیش نمیدونم ولی خوب بود مخصوصا خط ۴ خط اولش خیلی چیزا برای یاد گرفتن داره!

امیدوارم خواستگارای خوب زیاد زیاد برات بیاد و خوشبخت بشی. حتما بقیه اش هم برامون بزار :) 

پاسخ:
ممنونم:)
منم امیدوارم خواستگارای خوب زیاد برام بیاد ولی خب
راستش من "خوشبخت هستم" :) (به لطف خدا)

به امید خدا
چشم مرسی از لطفت:)
۲۴ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۴۲ دختر دماغ گوجه ای :)

خوب است و خیر :)

دوست دارم از احساسات شخصیت هاش بیشتر حرف زده شه :) 

به نظرم میشه متن رو گسترش بیشتریش داد و به نظرم از گذشته شخصیتتون هم توی قسمت های بعدیش باشه :)

پاسخ:
ممنون برای نظرات خوبت:)
سعیمو میکنم

اینم یه نظر عمومی ...

فک کنم قراره رمان باشه ...!درسته؟

لذت میبریم ...خسته نباشی .‌‌..❤

پاسخ:
مرسی....نظر خصوصیت خیلی کمک کننده بود
بله همینطوره
مرسی
همیشه سلامت باشی عزیزم:)
۲۴ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۰۳ ناشناسِ پُر حرف!

جییییغ عاشقت شدم که اینقدر حرفات پر انرژی و ارامش بخشه. ایشاالله صد هزار مرتبه هروز خوشبخت تر بشی ننه! (یک لحظه حس کردم دارم دخترمو دعا میکنم خخ)

پاسخ:
ممنون آبجی جونیم:) خیلی محبت داری

سلام

من اومدم.

خوندمش..

داستان واقعیه نگاه؟

پاسخ:
سلام
خوش اومدین
ممنون
چی شد که همچین فکری کردین؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">