مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

اونایی که پای-تختش نشستین بیشتر به دادش برسید

پنجشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۸، ۰۲:۵۶ ب.ظ

-مادر جان؟!

-جانم مادر؟! چیزی میخوای بپرسی؟!

-از کجا فهمیدین؟!

- باید مادر باشی تا بدونی چطور و از کجا؟! بپرس

- مادر جان چرا انقد ناراحتین؟!

-از دست بچه هام

- شما کیا رو دوس دارید؟

- خب معلومه بچه هام

- دلتون چی میخواد؟

- خوشحالی بچه هام

- مادر جان؟

-جانم مادر؟

-هرچی میپرسم که شما فقط میگید

- آره بچه هام بچه هام بچه هام... آخه جوون مادر نیستی که...

- چی شد که اینجوری شد؟ اینا اینطوری شدن؟

- مادرجون بیا بشین کنارم تا برات قصه بگم مادرا قصه میگن که بچه هاشون بخوابن من براتون قصه میگم که بیدار بشید مادر خودتم یکی از بچه های منه من بچه زیاد دارم مادر جون

- بفرمایید مادر جون من خیلی دوس دارم قصه گوش کنم

-باشه مادر بمیگم برات میگم... مادرجون بچه هامو چیز خورشون کردن، نه که فک کنی جادو جنبل در کار بودا نه مادر، قدیما بچه هام غیرت داشتن عشق داشتن...الانم دارنا مادر ولی خب بهش توجه نمیکنن یه عده از خدا بی خبر که مادرشون یادشون داده بود همیشه چشمشون به مال مردم باشه اومدن افتادن به جون بچه هام... انقد چیزا به بچه هام نشون دادن انقد حرفا تو گوششون زدن و انقد کتابا بهشون دادن خوندن که یادشون رفت کی هستن روحشونو چیز خور کردن مادر روحشون مسموم شده اون بچه هام که توی روستا هستن دلشون میخواد برن شهر اونایی که تو شهرستانن میخوان برن مرکز استان اونا که مرکزن میخوان برت پایتخت اونا هم که توی پایتختن میخوان برن پیش مادرای دیگه ولی مادرجون هر مادری فقط به فکر بچه های خودشه... میترسم بچه هام دور از خونه بهشون سخت بگذره آلاخون والاخون شن یا نه حتی فقط دلشون بگیره خودمم دلم براشون تنگ میشه اینجا همیشه جاشون خالی میشه مادر هیشکی جای اونیکی رو نمیگیره مادرجون عزیزکم هیچکدوم از بچه هام راضی نیستن هیچکدوم از چیزی که هستن و چیزایی که دارن راضی نیستن نه مراقب خودشونن نه مراقب خواهر برادراشون همش حواسشون پی اینه که کی چه اشتباهی کرد؟ حواسشون به خودشون نیست... هی میگن فرهنگمون خراب شده هیچکدومم حاضر نیستن درست رفتار کنن...مادرجون بین خودمون بمونه ها ولی بعضیاشون دیگه خدارو هم قبول ندارن از پول درآوردنشون نگم.. از حق و نا حق کردناشون از انفاق نکردناشون از کار راه انداختناشون... چی بگم مادر جون... چی بگم که دلم خونه... دلشونم که دیگه اصا نمیخواد پیش من بمونن... دلشون مادر جوون میخواد جوون و پولدار و خوشگل...من خیلی زخم خوردم ولی هنوزم هم جوونم هم خوشگل پولامم زیاد نیست ولی گنج زیاد دارم گذاشتم وقتی عاقل بشن بهشون بدم وقتی با هم یکی بشن وقتی یادبگیرن با هم باشن نه فراری از هم اونوقت هم میبینن چقد جوونم هم میفهمن که فقیر نیستن فعلا که خودشونم دارن بهم زخم میزنن کو تا عاقل شن مادر... همه ی تنم درد میکنه...وقتی از خواب بیدار شدی به خواهر و برادرات قصه ی منو بگو بگو مامان ایران گفت ....با هم خوب باشید....

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۰۷
شاداب امیدوار

نظرات  (۳)

مادرم ایران...

خیلی قشنگ نوشتی عزیزم

پاسخ:
ممنون:)

:`((((((

پاسخ:
اگه ناراحت باشی مامان ایران غصه میخوره هاااا

:)

به خاطر مامان ایران

پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">