ناشیانه هایم تقدیمِ تو باد:))))
داشتم وب قبلیمو میدیدم اینو یادم اومد بهتر بود پاییز بذارمش ولی دیگه حالا خوشم اومد ازش
خوش آمدی پاییز
خوش آمدی
و چه به موقع؛ همیشه سر وقت می آیی نه یک روز پس و نه پیش
خوش آمدی به کوچه های شهر من
منتظرت بودم
من منتظرت بودم
من و همه کسانی که تو را نشانه می دانند
وقتی می آیی رنگ می دهی به روزها
به برگ ها
وقتی پنجه در پنجه ی برگها غلاف می کنی
وقتی می آیی رنگ می دهی به روزها
رنگ زرد آتشی رنگ توست
همان رنگی که می گویند زیبا نیست
اما من دوست می دارم تو را و رنگت را
زرد هم رنگ خداست
زرد هم زیباست
اصلا همه رنگ های خدا زیباست
از هر کوچه که می گذری
از کنار هر درخت
دست هایت را که بالا می آوری
و مقابل پنجه های درختان که قرار می دهی
و آرام دست ات را روی دستشان می نهی تک تک
آتشی می اندازی به جانشان
این مهر تند آتشین را که به برگ ها می دهی از کجا آورده ای؟
چه در گوش برگ ها پچ پچ می کنی با مهر
که پس از گذرت
به زمین می افتند و رد پایت را غرق بوسه می کنند
پیغام تو چیست؟
از کیست؟
چه می گویی در گوششان
که پایین می آیند از بالا،
از کبر
که وقتی آهسته به زمین فرود می آیند
با گذزر هر رهگذاری
آوازی سر می دهند
آوازی که همه ذرات وجودشان
تا آخرین ذره
لحظه ای رها نمی کند این آواز را
آری این صدای آواز برگ هاست
چه آواز زیبایی!
کاش می دانستم در سرودشان چه می خوانند؟
براستی در آوازشان چه می خوانند؟
بابا باریکلا شاعرم هستی