مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

زندگی اونجایی شیرین میشه که ...

پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۸، ۰۲:۵۳ ق.ظ

که

میری مهمونی همه بهت احترام میذارن و بهت محبت میکنن

و فرزند اون خانواده بهت تعارف میکنه: بمون ما دو هفته دیگه با خودمون میبریمت 

و وقتی میخوام مامانو بیدار کنم تا آماده بشه باز میگه ای بابا مادربزرگو چیکار داری؟ شاید بخواد بمونه اصا!

این در حالیه که همین آقا یه روز تو آغوشم خوابیده یا روی پاهام متکا گذاشتم و خوابوندمش روی پام و براش لالایی خوندم تا خوابیدهangel

حالا قدش از من انقد بلندتر شده که باید خم بشه تا من بتونم بوسِ مخصوص خانواده رو روی پیشونیش بکارم

حالا دیگه تعارف میکنه که بمونیم

دیگه هرچی مادرش امر میکنه اطاعت میکنه

و دیگه باباشو فقط حاجی صدا میزنه

دیگه حواسش به همه هست...

 

و خواهرش دلنواز خانوم که همسن خودشه وقتی مادرش با بشقابای میوه وارد میشه پیش ازینکه من بدو بدو برسم و نذارم ایشون که بزرگترن از ما پذیرایی کنن بشقابا رو از مادرش گرفته

و اونیکی خواهرش متین بانو دیگه وقتی بزرگترا باهاش شوخی میکنن حرص نمیخوره سکوت میکنه یه لبخندی میزنه و سرشو میندازه پایین بدون اینکه جوابتو بده

 

زندگی اینجاهاست که خیلی شیرین میشه...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۳۱
شاداب امیدوار

نظرات  (۴)

:)

پاسخ:
:)

آخیییی:)

لذت بردم از نوشتت😚

 

پاسخ:
:)

چقدر خوب

پاسخ:
:)

قاعدتا بچه بودن شیرینتر بوده یادت نیس:)

پاسخ:
برای من همیشه شیرینن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">