جوج!
دوست بوقول که دیروز مرد
امروزم خود بوقول، ناکار شد!
پاش زخمی شده
چون گیر کرده به تور سیمی که براشون حصار کردیم
ناله میکنه اعصابم خورد میشه
دلم یه جوری میشه
ناراحت میشم
نمیفهمم چرا انقد دوسش دارم
گاهی میام یه چیزی به بوقول تنها بدم
میبینم اونهمه مرغ و خروس و جوجه و جووقول و غاز و ...دارن نگام میکنن
دیگه روم نمیشه تبعیض قائل بشم
میدمش به همه شون
عوضش شبا به بوقول و بچه هاش بیشتر میرسم بعضی وقتا:)
یکی از غازا هم که کرچ شده بود اصا جوجه در نیاورد
یکیشونم یه دونه!
نمیدونم سومی به چه امیدی داره میخوابه
اونقدر خوشم میاد غاز داشته باشم که حد نداره اما جوجه و مرغ و خروس نه اصن آرامش رو صلب کردن :/
اما عذاب وجدانه جالب بود منم همینطوریم دی: