مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

زندگی تکرارِ شیرین دوست داشتن هاست

دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۵:۰۸ ق.ظ

یکی از اخلاقای من این بود که به داداش سومی ارادت قلبیه خاصی داشتم بابت همینم وقتی مامانم همه چیمو میداد دستم و کاااااملا منو آماده میبرد به سمت مدرسه ای که کلا یا صد متر فاصله داشتیم باهاش یا همونم نداشتیم، بهش میگفتم مامان به علی بگو فاطمه گفت خدافظ

مامانمم میخندید هیچی نمیگفت اونوقتا نمیفهمیدم مامان چرا اینطوری بهم میخنده الان میفهمم چون بدون در نظر گرفتن محبتای بی دریغ و بی چشمداشت مادرم از خود ایشون خداحافظی نمیکردم


جالب اینجاست بارها پیش اومده پسر همین برادرم به بقیه گفته به عمه جون بگین حسین گفت خدافظ:)))

و همه میخندن....چون تاریخ تو خونه ی کوچیک ما در حال تکراره...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۳۱
شاداب امیدوار

نظرات  (۳)

بسیار هم باحال
پاسخ:
:)
آخی..چقد جالب و ناز:)
پاسخ:
آره...خودمم خوشم اومد:)
:))))))))))
پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">