مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

بابامم با اون خستگی خوب اعصاب داشتاااا

دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۵:۰۳ ق.ظ

دیروز صبح وقت اذان امیرعباس بیدار شد اومد رو سکو کنار من و خواهرم که رو زیر انداز بابام نشسته بودیم بابام چشاشو باز کرد عباسو دید خندید گفت بیدار شدی؟ بیا تو بغل بابا

عباسم رفت تو بغل بابام پشتشو کرد به بابام و خودشو چسبوند به سینش و گم شد تو بغلش

کوچولوووووووووی ناز

یاد بچگیام افتادم، من و داداش چهارمی بغل بابام میخوابیدیم بعد داداشم مثلا دستشو انداخته بود دور بابام و داشت قربون صدقه های شیرینه بابامو دریافت میکرد در واقع دستشو آورده بود این ور که از بازوی من یه نیشگون بگیره:))) و وقتی جیغ من در میومد بابام از من حمایت میکرد ولی داداشم هنوزم تو بغلش بود

چقدر خوب بود....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۳۱
شاداب امیدوار

نظرات  (۳)

من یاد نگرفتم شما بطور کلی چند نفریدوچندتا داداشوخواهرید؟
پاسخ:
ما 4تا خواهر4تا برادر

این پسرا همیشه زیر زیرکی میخوان ما دخترارو اذیت کننا خخ.
خدا حفظشون کنه هم پدرتونو هم داداشتونو
امیر عباس کیه؟
پاسخ:
بچه ی آخریه داداش بزرگمه
ممنون
شما و عزیزاتونم سلامت باشن
چقد شیرین :)
پاسخ:
اوهوم:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">