مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۶۱ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

اینو بیبینید یه شعره از فریدون مشیری بعد از خوندنش منظم نفس میکشید و لبخند میزنید

اینجا کلیک کنید

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۸ ، ۰۲:۴۰
شاداب امیدوار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ تیر ۹۸ ، ۰۳:۳۵
شاداب امیدوار

یه شب یه آقایی که همسر سابق مرحومش، خواهر همسر سابق پدرم بوده، ینی خانمش خاله ی خواهرم میشه

اومده بودن خونه ی ما...(این نسبتا رو میگم که بفهمید توی روستا چقدر روابط با مزه و بی مبنا هستن)

بعد هی داشت پشت برادرش حرف میزد اون وقتا من بیست سالم بود تقریبا هی میگفت ما برای مادرمون فلان کردیم و... ولی داداشم هیچی ما داداششم میشناختیم با اونا هم رابطه داشتیم ینی اونا میومدن، منتها جدا جدا

منم بدم میاد یکی پشت یکی دیگه حرف بزنه وقتی که من هستم

با اینکه من هم سن بچه های ایشون بودم گفتم عمو ایشون هرچی نباشه برادرتونه ولی ما چی؟ ما غریبه ایم خوبه دلخوریتونو با هم حل کنید اینطوری تو نبودش میگید بعدا پشیمون میشید

جالبه بازم به اعراضاتشون ادامه دادن و گفتن که روبروشم میگیم...انگار اصا نشنیدن من چی گفتم


گذشت تا چند سال بعد همون داداشه که ایشون ازش شاکی بود سرطان گرفت بعد از مدتی هم فوت شدن...حالا که گاهی با خانومش میان خونه مون میشینن از خوبیهای اون خدابیامرز میگن و از بدیهای یه داداش دیگه....

و کل اسرار خانوادگیه دختر برادر مرحومشو میریزه بیرون... یه روز از شهر تا روستا با همون دختر برادرش اومدم خیلی دوسش دارم بهم گفت وکالت قبول شده انقد خوشحال شدم که یه لحظه راه رفتن یادم رفت.... خودم تعجب کردم... انقدر خوشحال شدم که نمیتونستم درست راه برم وقتی دید انقد خوشحال شدمو خبرم نداشتم گفت فک کردم عموم گفته گفتم نه...عموت چیزی نگفته فقط اینکه خیلی دوستون داره و نگرانتونه...

کلا بیاین خوبیای همو ببینیم تا زنده ایم...تا وقت هست

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۸ ، ۰۳:۲۲
شاداب امیدوار

عزیزانی که به طور مداوم و پس از برخوردن به مشکل با سایرین دستور مرگ خودتون یا غیر رو برای خدا صادر میکنید!

خدا سلاح کشتار جمعی نیست...

اگه الان به حرف شما گوش کنه ده دقیقه دیگه هم باید یکی دیگه رو افقی کنه لطفا رو خودتون کار کنید خدا مهربونه خالق ماست و ازینکه ما پر از خشم باشیم خوشش نمیاد گرچه درکمون میکنه

خدا دوست داره از عقلی که به همهمون داده استفاده کنیم عقل برای روز مبادا نیست عقل در صورت استفاده یه طوری مصرف نمیشه که تموم شه...

خدایا لطفا به همه ی ما کمک کن بفهمیم چقدر داری بهمون کمک میکنی

متشکرم برای امروزم ازت معذرت میخوام خداجان ینی کلا معذرت میخوام...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۸ ، ۰۳:۱۰
شاداب امیدوار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ تیر ۹۸ ، ۰۳:۰۵
شاداب امیدوار

دلخور شدن از کسایی که دوسشون داری عین کیش و ماته چون هیچکارشون نمیتونی بکنی 

عین اینه که از دست خودت دلخور بشی...

با خودت چیکار میتونی بکنی؟ میتونی خودتو بزنی> سر خودت داد بکشی؟! میتونی با خودت مذاکره کنی؟ دقیقا چه ضمانت اجزایی جز بغل کردن طرف داری؟؟؟؟

مثلا از مامانت یا بابات که دلخور میشی کاری ازت ساخته نیست چون اصا دلت نمیاد کاری بکنی....

میدونید کی وضعیت بدتر میشه؟

وقتی یکی از کسانی که دوسش داری از دست اون یکی که دوسش داری ناراحت میشه

انگار جنگ تو با تو شروع میشه....ینی دقیقا درد بی درمان یه دفه از دست این یکی برای اون یکی ناراحت میشی و برای دل شکستش بغض میکنی ولی به خاطر اونیکی که شانس عذرخواهیشو از دست نده نمیذاری اشکات بریزن و الکی ادای آدمای خوشحالو در میاری همینقدر بی راه حل یا همون بی چاره ی خودمون

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۸ ، ۰۲:۴۷
شاداب امیدوار

نوشتنم را میگویم نمیآید

هرچه اصرارش میکنم بدتر خودش را برایم میگیرد خودم دست به کار میشوم باز هم خوشش نمیآید و پاکش میکند شورش را درآورده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۸ ، ۰۲:۰۳
شاداب امیدوار

گاهی فک میکنم با وجود اینکه خیلی ازت دلخورم ولی به دنیا اومدنم و همه ی تلخی هایی که چشیدم ارزش چشیدن شیرینیه یه لحظه بغل کردن تو رو داشت....

خداروشکر که هستی...که دارمت...

خیلی دوستت دارم مامان

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۸ ، ۰۱:۴۴
شاداب امیدوار

دیروز یه بار نشستم پست بذارم  خواهرم گفت اونیکی خواهرم مرورگرو اشتباها حذف کرده:)

کلی باهاش ور رفتم تا دوباره دانلود کنم

بعد که دانلود شد fanکیس  کار نمیکرد  و خاموش شد

اون درست شد سیستما ی بلاگی باهام راه نمیومدن

مشکل اونام مرتفع شد 

محافظ کامپیوترو برده بودن برای لباسشویی و سه راهی ای که کشش جریان برقو نداشت جایگزین کرده بودن

سه راهی بزرگوار دید همه تلاششونو کردن و فقط اون مونده وظیفه شناسیشو نشون بده خاموش شد

از اتاق اومدم بیرون زنداداش بزرگه تو هال داشت روبروم میومد گفت چی شده؟

کلا دماغ و دهن و چشم و ابروم قاطی شده بود و باچهره ی به شدت عبوسی گفتم: من آرومم شمام آروم باشین

خندید منم خندیدم و ماجرا رو سر سفره ی عصرونه برای همه تعریف کردم و همه به این حجم از خوش شانسیه من خندیدیم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۸ ، ۰۴:۰۸
شاداب امیدوار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۷ تیر ۹۸ ، ۰۳:۴۰
شاداب امیدوار