مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

ولی کاش وقتی دلمو می‌بردی 

خودمو جا نمی‌ذاشتی

اینجوری خیلی تلخ میگذره 

تنها شیرینی نفس کشیدن 

خیال دیدنته 

که پشت هر پلک زدن نقش می‌بنده 

اونم هر بار با دستپاچگی از تصور هیبت مردونه‌ت به هم می‌ریزه 

من بدون تو اینجا چیکار می‌کنم؟

 

شهریار درست میگه 

نه خدا توانمش خواند 

نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم

شه ملک لافتی را...

 

واقعا شمشیرتو توی میدون جنگ دادی به دشمن؟

اگه انقد دست و دلبازی 

که یقینا 

هستی 

من خودتو میخوام

اونم نه برای خودم 

فقط در حدی که بذاری فدات بشم 

همین 

میدونم زیاده 

ولی تو امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب هستی 

تصمیممو گرفتم

من ازت عیدی میخوام 

همینم میخوام 

اینکه کاری کنی تهش من فدات بشم 

 

رسما دارم شیدا میشم 

هر کی باهام حرف میزنه نصف حرفاشو نمیشنوم 

فقط به تو فکر می‌کنم 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۴ ، ۱۰:۱۷
شاداب امیدوار

دلی رو که عاشق خودت کردی 

چیکار کنم؟

حیرونم کرده

دلمو بردی، خودمو نه؟

چیکار کنم امیرالمؤمنینم؟

چیکار کنم منم ببری؟

شما که میدونی من دیگه اون آدم سابق نمیشم 

تا کی باید ازت دور باشم؟ اصلا آخرش میتونم بیام خدمتت؟ میتونم ببینمت؟

قبلا هم دوستت داشتم 

ولی از اون شب احیا توی آی‌سی‌یو همه چی عوض شد به جز مهربونی شما 

دیگه نمیتونم بهت فکر نکنم 

نمیتونم از شوق خیالت گریه نکنم 

باهام چیکار کردی؟

اگه باید اون همه رنج می‌کشیدم تا به این عشق و اشتیاق برسم 

کاش زودتر اتفاق افتاده بود آقا 

من عاشق همه چهارده معصوم بودم 

ولی با دلم یه کاری کردی که بیچاره‌ت شدم 

چیکار میکنی برای دلی که چاره‌ای جز خودت نداره؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۲۹
شاداب امیدوار

حالا ۴۰ روز دیگه هم باید برای هدف بعدی وقت بذارم 

توکل به خدا... اگه خیر باشه خدا منو بهش می‌رسونه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۰۸:۴۶
شاداب امیدوار

کاری که ۴۰روز براش زحمت کشیدم تموم شد

خییییییییییلی خوشحالم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۰۸:۴۴
شاداب امیدوار

بالاخره تموم شد

چادر رنگی عربیم رو دوختم

خیلی خوشگل شده 

دیگه مشکی هم میتونم بدوزم 

و خیلی خوشحالم 

 

به تقوا گفتم میتونه شرکت کنه 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۴ ، ۱۷:۱۳
شاداب امیدوار

بالاخره رفتم

بالای درخت گردو 

ترسیدم 

ولی رفتم

همه تنم داغ شد

زود نشستم روی یکی از شاخه‌ها

من 

همونی که معلوم نبود بتونم هنوز نفس بکشم 

گاهی باید خواست خدا رو به رخ ترسهات بکشی به رخ زندگی 

که بگی ببین همه میگفتن شاید نشه 

ولی چون اون الان اینجوری خواست 

شد 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۴ ، ۲۰:۳۳
شاداب امیدوار

آقای من 

امیرالمؤمنینم 

سلام

ممنونم که اییییییین همه هوامو دارید 

من لطف شما رو احساس می‌کنم 

و ازش لذت می‌برم 

حس نمی‌کنم تنهام

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت علی ابن ابی طالب 

خدا شما رو از ما نگیره آقای مهربانم

دعا میکنم خدا منو فداتون کنه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۳۱
شاداب امیدوار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۲ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۱۹
شاداب امیدوار

 

ولی من دارم برای پسرعمه گریه می‌کنم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۰۴ ، ۱۳:۵۰
شاداب امیدوار

از روزی که ازش گذشتم 

هر روز خدا داره غافلگیرم میکنه 

همش حواسش بهم هست

کاش همه چیزمو فدای ملیک مقتدر کرده بودم و فدا کنم...کاش همه چیمو قبول کنه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۰۴ ، ۱۸:۵۱
شاداب امیدوار

یه عالمه حرف دارم ولی حوصله نوشتن نیست

وقتش نیست 

یک عالمه کار و برنامه دارم که تا آخر امسال میخوام براشون تلاش کنم 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۰۴ ، ۱۸:۴۹
شاداب امیدوار

امروز صبح بقیه رفتن صحرا خوشگذرونی 

من موندم.هم به کارام برسم هم نهار بذارم و خونه رو مرتب کنم. 

کارا زیاد بود. ولی خدا کمک کرد انجام شد.

وسط کارا دلم برای بابا تنگ شد. انقد که صداش زدم. چند ثانیه بعد عزیز دلم زنگ زد که میای بیام دنبالت؟ یه کم خندیدیم . شوخی کردیم. به یاد قدیما. می‌گفت از مدرسه برگشتی بیام دنبالت؟ منظورش قدیما بود. منم مثل خودش جواب دادم. گفتم اگه میذاری من بشینم روی صندلی درختی بیا. یادش نبود. گفت کدوم؟ گفتم همون درخت بید کنار حوض. یادته بابا شاخه‌هاشو شکل صندلی کرده بود و ما روش نوبتی درس میخوندیم؟ یادش اومد. 

اما عصر دیگه منم رفتم. شامم همونجا خوردیم. خودش روی آتیش درستش کرد. بازم وقتی رفتم سراغ درخت توت، یاد بابا افتادم. خلاصه امروزم حسابی برای بابا فاتحه فرستادم.

چندبارم یاد اون زن و مرد افتادم. ولی فوری به یاد لحظه ای که به هوش اومدم و از خوشحالی گریه میکردم، همه غما رو رها کردم.

هیچی توی دنیا ارزش یه لحظه سلامتی و دلخوشی رو نداره

من باید خودم مدیر افکارم باشم نه افکارم مدیر من! 

 

خوشحالم...

 

تقوا هم نیومد. از بغداد رفت مهران از مهران به تهران

من دلم براش تنگ شده بود... دیگه قسمت نشد

ان‌شاءالله به زودی ببینمش 

 

مهدی کل عصر و امشبو خوابید

 

وقتی برگشتیم دم آشپزخونه خم شدم چیزی توی کیفم بذارم حسین حواسش نبود با آرنج کوبید به جای جراحی 

درسته خندیدم ولی خیلی درد گرفت...

 

تمرینات فن بیانم نصفش مونده... 

بعدازظهر هم کلی خوابیدم 

انقد چسبید..‌. اصلا خوابش مثل عسل کش میومد 

خیلی وقت بود اینجوری هلاک نشده بودم برای خواب 

فک کنم اینکه از صبح تا عصر ساعت ۳ ننشسته بودم بی تاثیر نبود 

نهارم درست کردم

 

آشپزی کردن من مثل ماه گرفتگیه 

فقط وقتی عزیزای دلم باشن عشقم میکشه آشپزی کنم

 

چند تا تکنیک اقتدار روی ابراهیم زدم برای اولین بار توی کل زندگیش خودش دلش خواست منو ببوسه 😁 واقعا فکر نمی‌کردم توی این سن هم جواب بده 

 

صحرا که بودیم نسیم خیلی خنکی می‌وزید که چند جون به جونام آدم اضافه می‌کرد 

 

جای بابا خیلی خالی بود

و جای عزیزی...

 

و چقد خوب بود که اون زن نبود

و اون مرد...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۳۰
شاداب امیدوار

بعد از مدتها امشب آشپزی کردم 😍😍😍😍😍

مثل گذشته 

خیلی کیف داد 

اتفاقا عالی هم شد 

به همه چسبید 

فرمانروا جونم ممنون 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۴ ، ۲۲:۴۰
شاداب امیدوار

ترسیدم 

ولی با این وجود میخوام ادامه بدم

تلاشمو میکنم به امید فرمانروا 

اگه صلاحم باشه بدستش میارم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۴ ، ۱۲:۵۸
شاداب امیدوار

من دلم میخواد اربعین بیام پیش شما 

چادر رنگی سبک و خنک هم دوختم 

توروخدا منو ببر پیاده روی سمت خودت 

خواهش میکنم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۱۵
شاداب امیدوار

سارا و مامان امروز رفتن بیرون کار داشتن برگشتنی کلی خرید کرده بودن 

زردآلو هم خریده بودن 

داشتم توی نایلون میوه‌ها دنبال زردآلوی نرم و عسلی میگشتم تا بشورم برای بابا 

که یهو وسط کار زمان ایستاد چون من موندم و یاد جای خالی بابا... 

وقتی یادش میفتم از طرف بابا برای پدر و مادر امام زمان علیه السلام فاتحه میفرستم... 

هر شب دعاهامو سر پا جلوی قاب عکسش می‌خونم 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۱۴
شاداب امیدوار

حالم نگفتنیه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۰۴
شاداب امیدوار

فائزه میگه خیلی پیشرفت کردی 

زهرا ساداتم همینو میگه

الان روزی حدودا ۳ تا ۴ ساعت صرف میکنم گاهی هم بیشتر ...

تا آخر تابستون ادامه میدم ببینم چی میشه بعد اگه صلاح دیدم تا نوروز آینده 

توکل به خدا 

ولی دیگه نمیرسم برم بیرون خیلی ...

هر کدوم چند تا نکته گفتن عالی بود 

باید رعایت کنم 

فائزه چند تا دیگه تمرینم گفت...

خییییییییییلی زبله 

سریع گرفت که بدون گرم کردن ویس گرفتم کامل ایراداتمو گفت 

خییییییییییلی کیف داد 

دمش گرم واقعا 

کارش عالیه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۴ ، ۱۵:۰۳
شاداب امیدوار

نمیدونم به اون جلسه برم و اون مطالبه رو بدم یا نه؟

به مسئولین شهرستانم تحویل میدم

ولی اگه به استانم تحویل بدم خیالم راحتتره 

نمیخوام شریک این گناه بزرگ باشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۵۹
شاداب امیدوار

بیان هنو مخاطب داره؟ نه حوصله رمز گذاشتن دارم نه خوشم میاد کسی بخونه نوشته‌هامو ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۵۶
شاداب امیدوار

حس میکنم دیگه دنبالم نیستن

دوباره ادامه میدم

فقط با یه مدل جدید 

برای طیف مخاطب جدید 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۵۵
شاداب امیدوار

یعنی منم میتونم حافظ قرآن بشم؟

حالا که خدا یه عمد دوباره بهم داده 

دلم میخواد برم دنبال آرزوهام

این ۵ سال همه وقتمو صرف احیای امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر کردم

توی چند تا شهر هم یه کارایی خدا نصیب کرد 

ولی دیگه کمتر کاری مونده که بشه انجام بدم

نمیدونم خدا نظرش چیه؟ خدا کنه مسیر درست رو برم

خدایا ۵ ساله همه چیو انداختم عقب که تو راضی باشی 

ینی الان بازم باید ادامه بدم؟ کار درست چیه؟ تو چطوری راضی هستی؟ بازم راهنماییم کن لطفا ...

ولی تو رو به خداییت منو به خودت برسون

 مدام منو می‌بری و برمیگردونی و پیام میدی که آره عمر خودت تموم شده و من یه عمر دوباره بهت دادم 

من زمین میخورم صبر میکنی تا بلند بشم 

میدونم میفهمم میبینم داری باهام راه میای 

از خودم میترسم

تو رو به خودت و مقام فرمانرواییت قسم میدم منو فدای خودت کن و ازینکه همه چیزو فدای خودم کنم نجاتم بده 

منو ره ببر

تربیت کن 

آدمم کن

من میخوام برای تو باشم

نجاتم بده ازین بی سامانی ازین بی تو بودن ازین سرگشتگی 

خواهش میکنم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۵۳
شاداب امیدوار

امام جواد جانم سلام 

امام جانم 

خستم 

میشه شما برام پدری کنید؟ میگن حق اولاد اینه که تربیت بشه 

میشه منو برای خدا تربیت کنید؟

من از گناهان خودم خسسسسسستممممم 

به جز خدا کسیو ندارم 

میشه شما به خدا بفرمایید بهم رحم کنه؟

مثل همیشه... 

 

من پناه می‌خوام 

به خدا میگید شما؟

خواهش میکنم 

شما رو به امام حسین علیه السلام قسم میدم...

کمک...  خودتون وکیل 

هر دعایی خودتون صلاح میدونید در حقم بفرمایید 

ولی به ملیک مقتدر بگید 

من دوسش دارم... از اولم دوسش داشتم 

بدون اون نمیتونم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۴۵
شاداب امیدوار

نه وقت نوشتن دارم نه تحمل ننوشتن😅

خیلی شلوغم 

مثل همه این سالها... مدام در حال یادگیری 

مدام در حال فرار! اما دیگه بسه 

میخوام به جای فرار باهاشون مواجه بشم 

توکل به خدا 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۳۸
شاداب امیدوار

آرزو میکنم عاشق امیرالمؤمنین علی علیه السلام بشه و دعا می‌کنم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۳۴
شاداب امیدوار

نمیدونم چی می‌خواد بشه 

ولی من دلم به تو گرمه ❤️

 

امروز رفتم صحرا 

با علی 

عجله عجله رفتم 

فقط چادر نمازمو پوشیدم روی همه لباسام 

خیلی فاز میده نه ساق میخواد نه روسری نه هییییییچی 

 

فقط وقتی رسیدیم و درختا رو دیدم آه از نهادم بلند شد 

چون با چادر نماز نمی‌شد از درختا بالا کشید 

من هق 

 

ولی خیلی خوش گذشت 😍

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۲۷
شاداب امیدوار

بالاخره خوابم گرفت ولی یکساعت دیگه اذان میگن 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۴ ، ۰۳:۱۸
شاداب امیدوار

ولی اگه امام موسی صدر زنده بود و توی شهر ما

مطمئنم اون جلسه مهدوی رو جای حوزه و توی پستو می‌برد توی پارک و بین مردم برگزار می‌کرد 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۴ ، ۰۳:۱۳
شاداب امیدوار

می‌گفت بیا حوزه علمیه ثبت‌نام کن

گفتم چرا؟

گفت که مدرک بگیری تدریس کنی اینجوری خیلی میتونی برای امربه‌معروف ونهی‌ازمنکر فعال باشی 

گفتم الان که همون توی کوچه و خیابون از اساتید حوزه بیشتر با مردم درباره ش روشنگری میکنم 

می‌گفت آخه اونجا بیشتر مخاطب داری بالاخره بهتره دیگه

گفتم ولی اونجا اونا تعیین میکنن من چی درس بدم 

حوزه هم که فقط تدریس امربه‌معروف ونهی‌ازمنکر نیست! یه عالمه درسه

من جز امربه‌معروف ونهی‌ازمنکر حاضر نیستم چیزی درس بدم 

بعدم تازه توی این شهر امربه‌معروف ونهی‌ازمنکر بعد از دوندگی زیاد داره از آب و گل درمیاد 

میخوام بعد از ۵ سال بالاخره برم سراغ زندگی خودم... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۴ ، ۰۳:۱۱
شاداب امیدوار

خیلی خوشحالم که قهر کرده 

کاش این یکی هم ازش پیروی می‌کرد 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۴ ، ۰۳:۰۷
شاداب امیدوار