مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۹۲ مطلب با موضوع «ماجراهای من و خانواده» ثبت شده است

سویشرت امیرعباس روی چوب رختیهangelheart

خدا منو ببخشه ذیروز خیلی دعواش کردم

ولی بنظرم لازم بود

یه بارم آرام خواهرمو صدا میزد رفتم تو ایوون گفتم چیه عباس؟

چشم گردوندم نبود یه دفه دیدم با اون قیافه ی قشنگ و خواستنیش از کنار درخت و پشت حوض پاشد و من میتونستم سر و شونه ها و دستاشو ببینم که یکی از جغجغه های بوقولو دستش گرفته و میگه عمه بیا ببین داره از پاش خون میاد بعدم اکیپ درمان تشکیل دادنو با الکل سفیدو دستکش و ... مشغول رسیدگی به ناخن مورچه ای دردناک جوجه ی کوچولو شدنheart

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۰۵:۴۳
شاداب امیدوار

یه کتابی هست

اسمش : از کوتهی توست که دیوار بلندست

کتاب خوب و قشنگیه

کلی داستانا و حکمت های کوتاه و پند آموز داره که از منابع زیادی گردآوری شده

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۸ ، ۰۴:۲۴
شاداب امیدوار

اون دوست محترم و مسئولیت پذیری که همش مراقب جوجه غازا بود

و خیلی برای همسرش سرود میخوند

و هی با سروداش سر ما رو میبرد

و مغز ما رو اره میکرد

همون بزرگ خاندان غازا رو میگم

باباشون ینی

اونو خوردیم

خواهرم داشت امادش میکرد پیکر بی جان وی (غاز مرحوم) توی سینی بود و در حال آماده شدن

داداشم گفت :

دو سه بار اومد برام

این عاقبتش بود!

و به من نگاه میکرد

:////

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۸ ، ۰۳:۲۱
شاداب امیدوار

سرماخوردگی

خستگی

گاهی دلزدگی و دل گرفتگی

کار داشتگی

خرید 

دور همی

کار

کار کار

تاول زدن دست حتی با وجود استفاده از دستکش

بهبودی یه پای بوقول

لنگ شدن مجدد اون یکی پای بوقول

تعیین نژاد دو تا از جوجه مغول ها(جوجه مرغهای بوقول)!!!! و شکر خدا وجود دو عدد جوجه ی روسی خنده دار:)))) در میان آنان!!!

 

درد بی درمان عصا قورت دادگی و بازگشت اسف بار ان به طور موقت!!!!

اعصاب خورد شدگی!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۵۸
شاداب امیدوار

محمد ابراهیم سینه میزنه کوچولوئه بامزه ست...

برای حسین دیروز شکرانه گرفتم  بستنی گرفتم به همه و به بچه ها دادم

 

بقیه از عزاداری برگشتن من دیگه باید برم

ادامه دارد...

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۳۳
شاداب امیدوار

یه چیزی امروز خیلی بهم مزه داد اونم این بود که

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۵۶
شاداب امیدوار

زندگی کرد 

حرص خورد

بچه ها رو دعوا کرد... ادرس وبلاگو اسمای مستعار برادرزاده هاشو توی وبلاگ بهشون گفت...

با هم خندیدن

با هم گریه کردن(سر شعر محتشم با حاج داداش)

دستپخت مامانشو که یه روزی توی بیمارستان حسرتش شده بود کنار خانواده خورد...

گاهی وبلاگشو باز کرد و زود برگشت توی جمع... قربون صدقه ی عزیزاش رفت

از بودن کنار اونایی که دوسشون داره لذت برد و خداروشکر کرد

برای قد بلند و صدای قشنگ گنجشکایی که تا چندسال پیش جاشون تو بغل خودش بود دلش قنج میرفت و عین عمه ماه منیر با ذوق نگاشون میکرد و صلوات میفرستاد...

 

خدایا ممنونم که سختی ها گذشت...

عسرِ رفت یسرِ داره میاد:)

ممنونم

لطفا برای همه این مهربونیا رو بخواه

آمین

دل همه رو به سلامتیه عزیزانشون شاد کن:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۱۵
شاداب امیدوار

نگاه امروز رفت

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۱۷
شاداب امیدوار

توی دوران رواج اس ام اس

یه بار یه عزیزی بهم اس داد که:

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۱۲
شاداب امیدوار

اگه مهمونا با هم اختلاف نداشتن، نظر همه رو تغییر میدادم، که عاشورا مهمونی بدیم

ولی چون ممکنه همدیگه رو ناراحت کنن و هردوشونم از چشم ما ببینن(متاسفانه:/) ترجیحم عکس اینیه که گفتم!

همون تقسیم کنیم ثوابش بیشتر نباشه گناهش کمتره

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۴۲
شاداب امیدوار