نگاه امروز چکار کرد؟
نگاه امروز رفت روی درختای گردو
قدرت خدا رو دید که چقدر راحت به باد اجازه میداد شاخه های بزرگ درختای بلندو با یه ارامش قشنگی تکون میداد
گردو شکست و خورد و شکر کردو فکر کرد چقدر زیباست... معجزه ی رویش
وقت گردو خوردن یه عنکبوت سفید ناز کوچولو هم هی میومد رو دستش هی نگاه میفرستادش بازی کنه هی عنکبوته برمیگشت
اونم نشونه ی فرمانروا بود:)
نگاه میتونست یه عنکبوت سفید ناز کوچولو درست کنه که تار تنیدن بلد باشه؟
نه!
نگاه میتونست اب زلالی خللق کنه که آدم از خنکیش حظظظظ کنه؟
نه
نگاه میتونست...
نه
نگاه بنده ست
بنده ی کوچکِ فرمانروای بزرگ
که خالق همه ی زیبایی هاست
یاد بچگیامو رودخونه و ماهی گرفتنامون با داداشمم بخیر...
فرمانروا جان ممنون که این همه مهربونی این همه زیبایی آفریدی و خودتم میشه فهمید خیلی زیبایی
ممنون که اجازه میدی کنار هدیه هات، ازت تشکر کنم
ممنون که اجازه دادی با برادرم شعر بخونیم
با پدر و مادر پیرم نهار بخوریم
تو سایه ی درختا بشینیم
و از گردوهای تازه بخوریم
از اونهمه نعمت لذت ببریم
ممنونم:) برای هشدارهات و برای کمک هات ممنون
برای همه چی برای اون چیزایی که من حواسم نیست شکر
لطفا به همه مهربونیتو نشون بده
میخوام کامنت بدما.ولی یادم نمیاد قبلا رو اینجور متنات چی مینوشتم :)