مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۱۴۰ مطلب با موضوع «خاطرات شخصی» ثبت شده است

خب چون تو وبلاگ قلیم گفتم خیلی از شما در جریان نیستین

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۸ ، ۰۲:۲۳
شاداب امیدوار

دیروز یه اقای خیلی محترمی یه چیز تازه بهم یاد داد

من نمیدونستم ولی ایشون گفتن فاطمه یعنی جدا شده از آتش :)

مطمئنا که معنای اسم، تضمین نمیکنه عاقبت منم خوب باشه

من اگه درست زندگی کنم و بلد بشم به خدا چشم بگم(اینم ازون رمان عقیق یاد گرفتم میگفت خدا نمیخواد ما خوب باشیم میخواد ما چشم بگیم) در اونصورت عاقبت به خیر میشم

 

یه چیز دیگه هم بهم یاد دادن ایشون

اونم این بود که ما اجازه نداریم قوانین دیگرانو بشکنیم باور میکنید اینو اصا نگفتن؟ ولی بهم یاد دادن ما فقط میتونیم انتخاب کنیم که در ارتباط با کسی قرار بگیریم یا خیر اما نمیشه که بخوایم اونایی که باهاشون در ارتباطیم به میل و دلخواه خودمون تغییر بدیم:)

 

بازم ممنونم که اینا رو بهم یاد دادین کاش بازم اجازه میدادین ازتون یاد بگیرم

متاسفانه من باعث شدم شما دلگیر بشین و دیگه دلتون نخواد اینجا باشید

متاسفمsadblush

 

و ممنونم که اینا رو بهم یاد دادینsmiley

آرزو میکنم شاد باشید

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۲۳
شاداب امیدوار

یه حالتی ام انگار روحم گرسنه ست و اصلا هم سیر نمیشه

چیکار باید بکنم؟

میخواد از همه چی یه گاز بزنه مثل تیری که منتظره از کمان رها بشه شده

منتها من میترسم زه کمانو رها کنم

نمیدونم بذارم به کدوم هدف بخوره؟ اینم خسته ست اصا صدای جیر جیر کمانو میشنوم دیگه کشش نداره میترسم بشکنه

کز کردم یه گوشه از دست این همه تردید

میفهمین چی میگم؟

کسی میتونه پیشنهاد مثبتی در این راستا بده دوستان؟

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۸ ، ۰۲:۲۶
شاداب امیدوار

یه کار باحال:)

نگاه این کارو کرده:

میتونید گل های زیبای نمدی به رنگ دلخواهتون بسازید و بعد در گلدان کنار گل های طبیعی تعبیه کنید برای این منظور گل نمدی حتما نیاز به ساقه دارد:)

افزودن رنگ به محیط از مزایای این کار محسوب میشود:)


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۳۲
شاداب امیدوار

بیمارستان که بودیم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۸ ، ۰۵:۳۸
شاداب امیدوار

یه استادی داشتیم

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۵۲
شاداب امیدوار

من عاشق اون لحظه ای هستم که تو نگاه به سر و وضع من میندازی و همینطوری که داری به حرفام گوش میدی  به احترام حضور من که مقابل پنجره ای ایستادم که به خاطر تاریک شدن هوای بیرون و روشن شدن چراغ خونه خیلی واضح توی تیررس دید کسی قرار میگیرم که ممکنه از پنجره ما رو نگاه کنه خیلی آروم دستاتو میبری به سمت پرده و پرده رو میکشی و همچنان داری به حرفای من گوش میکنی....


چند روز پیش داداش سومی به من و خواهرم گفت:

خواهر مثل مادره فقط سنش کمتره:)

منم حرفی که چند ساله تو دلم بود بهش گفتم:

داداش هم یه پدره فقط جوونتر...:)

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۰۴
شاداب امیدوار

امروز یه کارت دعوت عروسی برامون آوردن از طرف فامیلای بابام

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۶
شاداب امیدوار

از تعریفای دیشب مامانم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۳۳
شاداب امیدوار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ تیر ۹۸ ، ۰۴:۱۹
شاداب امیدوار