یه روز مهمون داشتیم
میگم امام علی
عزیز
آقا
سرور
من نفهمیدم عیدیم چی بود؟
گفتم که شفاف!
من دیر میگیرم این مواردو
آقا هنوز نفهمیدم خب؟
فک نمیکنم عیدی ای در کار نبوده باشه
از شما بعیده
گفتم که شخصی! یه عیدیه شخصی میخوام خیلی خودخواهانه! چیزی جز شادیم از شادیه بقیه
یه اتفاق خوشحال کننده که برای من بیفته و مرکزیتش زندگیه خودم باشه
ای بابا گفتم که کوچیکم باشه قبوله
شما که قصد ندارید بگید صدام نمیرسیده؟
عیدیم چی بود؟
گاهی فک میکنم، اگه دور از جونم بلا به دور بلانسبت شما که میخونید، ازدواج کنم؛ تنها چیزی که عوض میشه محلِ گذرانِ اعصاب خوردیامه وگرنه قرار نیست این چرخه قطع بشه تا وقتی که خودم تمومش نکنم!
مسلما که اولش همه مقاومت میکنن
و من راه پر فراز و نشیبی پیش رو خواهم داشت
اما شدنیه
یا اقلا از یه زندگیه سطل ماستی خیلی بهتره! بی واکنش و بی مسئولیت!
اگه اجازه بدیم همیشه دیگران حق خودشون میدونن رو اعصابمون پیاده روی کن
گاهی که با والدینم به اختلاف نظر میرسیم
فکر میکنم
زندگی
یک فرصت برای شاد زیستن نیست
بلکه تنها
مرحله ای از مراحل بلند و طاقت فرسای آزمایشِ راه های مختلفِ از بین بردن فرزندان است
متاسفانه تا به حال به نتیجه ای نرسیده اند
شاید چون از به دنیا آوردن ما پشیمانند
و حالا راهی جز امحاء ما ندارند
و مسلما راهی بهتر و غلط انداز تر از زندگی برای اینکار وجود ندارد:)
همه ی این اتفاقات مبارک، از همان وقت ها شروع شد
آرامش دوباره نجیب و سر براه و شکیبا؛
به درون خانه ی دلم بازآمد،
و من خیمه ی آرزوهایم را از نو برپا کردم
همه ی این اتفاقات مبارک
از همان وقتی شروع شد
که تو رفتی
و همه ی دغدغه های پوچ و واهی ام را هم با خودت بردی
اکنون من مانده
و خیمه ای که در دلم بنا کردم تا یک به یک آرزوهای گمشده ام را به دلم برگردانم
و یک عمر را خوش و خرم
عین همه ی قصه ها
در کنار رویاهای بلندم
سر کنیم
وااااااااااااااااااااااای چه خوب:)
کلی کار دارم