فکر نکن! دیدتو عوض کن:)
امشب تو سجده ی آخر نمازی که هولهولکی خوندم، خندم گرفته بود
چرا؟
چون میخواستم دوباره سفت بچسبم به دست فرمانروا و ناله و التماس که چرا فلانه و بیسار و چرا فلان و بیسار نیست و میشه لطفا فلان و بیسار و اینا...
یهو یادم اومد وقتی مامان مریض بود و بیمارستان بود چقدر ناراحت بودم چقدر دلم میخواست حالش خوب شه ... و فک میکردم دیگه چیزی نمیخوام ولی حالا که خدا از سر لطف سلامتیه مادرمو برگردونده من چقدر پررو ام بازم چیزای بیشتری میخوام من کی برای این محبتا تشکر کردم؟ اگه شروع کنم ه تشکر وقت میکنم به زیاده خواهیام فک کنم؟
هدف از خلقت من چی بود؟ پرستش خدا؟
یا مواخذه ی خدا؟
من دارم چیکار میکنم؟
کی میخوام بفهمم جام کجاست و چیکاره ام؟ وهم برم داشته قراره کاره ای باشم توی این کائنات... نه منم جزیی از این هستی ام
فقط همین
هدف از خلقتم پرستش خداست و باید رضایتشو بدست بیارم چطوری؟ با درست زندگی کردن با نگهداشتن حق دیگران و خودم با احترام به انسانها...و در واقع و در طول انسان، به خدا
من برم ربگیری
بای:)
سلام .
موافقم به شدت . به قول معروف تا خرمون از پل میگذره فراموشش میکنیم.
و همیشه هم در حال ایراد گرفتنیم