مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۱۷۳ مطلب با موضوع «عاشقانه های من و فرمانروا» ثبت شده است

یه حس خاصی، در قلبم قالب شده الحمدلله، که یا معجزه اتفاق افتاده، من هنوز بیخبرم، یا قراره بیفته

که اینم خودش از برکت محبت و بزرگی خودته

یه همچین حسابی روی بزرگواری و مهربونیت باز کردم فرمانروا، دیگه خودت می دونی و لطف و کرم و قدرت لایزالت، وقتی میگی کن! فیکون...فکر میکنم الان منم به این کن فیکون هایی که فقط از تو برمیاد سهم امیدی دارم

حالا هرچی خودت بخوای، من که نه میخوام نه اصلا میتونم روی حرفت حرف بزنم

ولی بهت امید دارم، اونم زیااااااااد، قدر یگانگیت، قدر قادر متعال بودنت، قدر فرمانرواییت...همه ی بنده هات و من و خواهرمم جزو قلمرو فرمانروایی خودت هستیم، پس اون قلم سرنوشت نویسی رو اینبار به عمر بلند و باعزت و عاقبت بخیری و شفای همه ی مریض ها و بین اونا خواهر منم، بگردان، از لطف و کرمت ای مهربانترین مهربانان...

راست راستی از همه مهربونا مهربونتری هااااا...

کوچیک شما...بنده ی شما...

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۹ ، ۰۱:۵۲
شاداب امیدوار

مثل یه بچه بازیگوش شدم

داره از تو بازار پر زرق و برقی رد میشه، دستش تو دست مادرشه

دارن میرن خونه

تو خونه همه چی هست

گاهی یه طوری دستشو میکشه میخواد بره ببینه اینطرف اونطرف چه خبره؟

اگه مادرش دوستش نداشت، هزار بار گم شده بود...

همه چی چشمشو میگیره، به جز مهربونی دستای مادر

انقدر همراهی و محبتش همیشگی بوده و هست، انگار دیگه نمیبیندش

حالا میخوام اون دستای پر مهر حمایتگرتو ببوسم، هر چند از مادر دلسوزتری و قابل دیدن و لمس کردن نیستی

ازت ممنونم، تو بهترین و تنها خدایی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۹ ، ۱۲:۵۸
شاداب امیدوار

سوال طرح کردم، عکس فرستادم، واضح نیست، باید ویس بفرستم😑

دیشب رفتم خونه، با هیشکی روبوسی نکردم حتی دست هم ندادم، و کلا با ماسک بودم

ولی خیلی خوب بود، دلم تنگ  شده بود، صبح خواهرم رفت سراغ گاوها، برادرم بسته های علوفه رو جابجا میکرد، نخپئی هام جوجه درآوردن، و من  انقدر دیر برگشتم خونه که اونا خیلی بزرگ شدن با این حال، هنوزم عدسی بیش نیستن 😂

دایی محمدرضا اومد، مامانمو ندید، چون جابجا شده بودیم  که من  برگشته بودم

بعدش رفتیم دکتر، دکتر هم گفت عزیزی هنوز ناقل باشه شاید، باید تست بده، عزیزی هم  از تست فراری!

منم برگشتم توی قرنطینه...مامانم رفت خونه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۹ ، ۲۳:۴۵
شاداب امیدوار

پناه من و اونا تویی، بذار آبروی بدخواهانم پیش ما نره، و ما رو هم تو حریم امن نگاه حمایتگر خودت قرار بده

آمین

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۱۴:۳۰
شاداب امیدوار

 نمیشه گفت خوب بود

چون عالی بود

ممنونم که اینبار اجازه دادی چیزای بیشتری یادم بمونه، با توجه به حجم دلخوریت، خیلی خیلی بزرگوارانه و زیبا بهم اخطار دادی، از شکلی که برای فهموندن خواسته هات و حرفات انتخاب کردی خیلی هم خوشحالم هم راضیم هم ممنونم

تو راست میگی، من با اینجور دینداری دارم سر خودمو شیره می مالم

چشم، انشاءالله ۱. مهربونتر میشم. ۲. اشتباهات گذشته رو تکرار نمیکنم

اینا رو فهمیدم

حالا خواهش تازه ام اینه که منو مدیریت کن

یه طوری که سفت و سخت بچسبم به خودت، و قرآنم یاد بگیرم، به فرائض عمل کنم

و کلا هرچی خودت میخوای انجام بدم و بشم اونی که تو میخوای

و با آفریده هات مهربون باشم

تک تک حرفایی که زدی مهم هستن، همش با ارزشه

با توجه به گناهکار بودنم خیلی خیلی باهام مهربونی، ینی اصلا به روم نمیاری، آبرومم حفظ میکنی

حتی فکر میکنم داری تربیت و اصلاحمم میکنی

این دیگه آخر معرفته و البته نهایت شکیبایی

 

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۱۰:۲۵
شاداب امیدوار

بازم میبریم؟

 

خیلی خوش گذشت، فقط آخرش یادم موند، میشه این دفعه بیشتر یادم بمونه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۹ ، ۱۵:۲۹
شاداب امیدوار

خدایا الان خیلی خیلی بی حوصلم

ولی الانم دوستت دارم

چه خوبه که تو همیشه برای من حوصله داریا

اینم نعمت بزرگیه

حالا که به تو فکر میکنم کم کم دارم حس میکنم، بی حوصلگیم داره کمرنگ میشه

من دارم صداهایی میشنوم تو داری میبینی اون صداها از کجا میاد

هر چی که هست، نمیتونه منو نگران کنه تا وقتی که خدایی دارم که تویی

 

ممنونم که هم مواظب روحمی هم مواظب جسمم

ممنونم که همه چیو مدیریت میکنی به زیباترین شکل

اینکه تو پیش پیش از همه چی خبر داری هم خیلی جذابه

کلا تو جذابی

یکتا بودنتم خودش تنهایی خیلی جذابه

بیا امشب اگه قراره دوباره چیزی بهم نشون بدی...میگم دیشب خیلی...ناشکری نمیکنم

هر چی تو بگی، حتما لازم بوده

امشب میشه ببریم تفریح و گردش و خوشگذرانی؟ من و خودت دو تایی، حتی این دنیا رو هم نبریم، میخوام باهات قدم بزنم نه تو خیابونای این دنیا

نمیدونم منو ببر جایی که بیشتر بشناسمت و بیشتر بهت مشتاق بشم، منو به خودت نزدیک کن

بنده ی تنبلی نیستم ولی واقعا تا تو نخوای ازم برنمیاد

 

 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۹ ، ۲۳:۰۱
شاداب امیدوار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۹ ، ۲۱:۲۹
شاداب امیدوار

دیگه مثل سابق نیستم

اینکه خوبه یا نه؟!

نمیدونم

 

فقط میدونم با دیدن خواستگار نه خجالت میکشم نه حسی دارم

هیچی

آدمی که اعتمادش میشکنه فرق زیادی با یه مرده نداره

زندگی سخت میشه

باید به یکی تکیه کنی، ولی نیست، و خودتم اجازه نمیدی باشه

این سخته

فکر آینده ی نامعلوم که هرچی بیشتر میدوی کمتر میرسی سخته

و نشونه ی اینه که من هنوز درست و حسابی توکل نکردم

میخوام خودمو بسپارم به خدا

بیخیال و آسوده خاطر بشم

اینطوری بهتره

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۹ ، ۱۱:۳۸
شاداب امیدوار

یه منبعی دیدم جایی ذکر شده بود، آرزو میکنم اگر خدا صلاح میدونه بهم بده

تفسیر امام عسکری علیه السلام💙

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۹ ، ۲۲:۰۸
شاداب امیدوار