مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۱۵۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

بنا بر قول و قرارهامون در پست یوهورا پنجشنبه داستانا رو میذارم رمزشم اونایی میگیرن که داستان مینویسنmail (این اقتدارو از آقای مدیر یاد گرفتم)

الان تا پنجشنبه شب وقت دارید اگه زنده بمونم اون روز میذارمشون داستان خودمم همینطور

بعدا گلایه نشنوم تا وقت هست شرکت کنیدsmiley

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۳۵
شاداب امیدوار

اول رب

دوم خرید و بازار

سوم خیار شور

چهارم سبزی خورشتی

پنجم دوباره رب

ششم گردو

هفتم فرش شستن

هشتم لوبیا سبز و لابد دیگه نخودم تا اونموقع میرسه

نهم خونه تکونیه پاییزی

دهم خیاطی

یازدهم شاید یه تابلو روباندوزی

 

خداروشکر چه خوب:) کاری هست که انجام بدم خانواده ای هست که کنار هم انجامش میدیم خونه ای هست که توش اینا رو درست کنیم و روزی ای هست که بخوایم کاراشو بکنیم

خداروشکر که زنده ایم فرصت شکرگزاری داریم

خداروشکر که روزیمون دست فرمانرواست

 

کارای مربوط به نذرهای محرمم احتمالا میفته بین مورد چهارم و پنجم

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۰۶
شاداب امیدوار

امروز از صبح که بیدار شدم به خودم گفتم بــــــــاید بهش رسیدگی کنم

به بقیه هم گفتم : میبرمش دکتر! اگه خوب نشد دونه دونه غازا رو نذر خوب شدن بوقول میکنمlaughlaughlaugh هم خیر و هم ثواب هم صدای این اره های خوشگل کم میشه هم غاز میزنیم بر بدن هم بوقول شفا میگیره داداشمم گفت آفرین به خدا میگیم ما برای رضایت و خوشنودی تو این غازا رو میخوریم تو هم بوقولو خوب کنlaugh بعد از کلی شوخی کردن با داداش بردمش دستکش پوشیدم و گذاشتمش توی کیسه(گونی) و یه کیسه ی تمیزم گذاشتم روی پام که سوار موتور(که حسین بهش میگه شتر) میشم احیانا کار همایونی ای چیزی انجام داد چادر منو درگیر نکنه با اینکه از نظر اجتماعی اینطور ظاهر شدن در ملا عام باید باعث خجالتم میشد ازونجایی که من به نفس عمل اهمیت میدم برام مهم نبود گفتم خب بوقول مریضه و مسئولیتشم گردن ماست باید بهش رسیدگی کنیم بوقول خودش80هزارتومنه داروهاشو مویزیتش شد75هزار:) دامپزشکه میگفت از ارزش ریالیش بیشتر براش هزینه کردین داداشمم گفت خب هم اینکه ما بازم پرنده داریم هم اینکه این6تا جوجه ی کوچیک داره همم زبون بسته ست نمیتونه حرف بزنه دردشو بگه که...

خلاصه داروهاشم گرفتیم فقط یه دونش تزریقیه یارو سرنگ نداده باید فردا دوباره برم بگیرم

دکتر میگفت این بخاطر رژیم خوراکیشه چون بیشتر بهش گندم میدین ویتامین آ بدنش کم شده اینه که پاش اینجوری شده

دکتره خیلی باحال بود قشنگ معاینش کردsmiley 

خوشحالم و امیدوارم خوب شه بوقولم:)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۲۰:۵۵
شاداب امیدوار

تولد آقای خواهر زاده بود

زمستون پیش(2دی) با اینکه از یه هفته قبل یادم بود اونروز انقدر سرم شلوغ بود که نتونستم بهش زنگ بزنم(همونی که میگفتم یه مدتی زنبورداری میکرد و عسلاش حرف نداشت طعم گل میداد) چند روز بعدش با اینکه شرمنده بودم به روی خودم نیاوردم و بهش زنگ زدم بعد از احوالپرسی حس کردم معذبه پرسیدم مهمونی هستین؟ گفت آره خونه ی برادرخانومم هستیم بهش تبریک گفتم خواستم زیاد مزاحمش نشم ته حرفام گفتم خیلی دلم برات تنگ شده هاااا (خیلی سوزناک گفتم خودمم دلم سوخت!) گفت واقعا؟! گفتم اختیار دارید من همیشه به یادتم گفت خب میخوای بیام دنبالت؟! میام دنبالت بیا خونم یه عالمه که نمیتونم توصیف کنم از مهربونیش خوشحال شدم مطمئن بودم اگه بگم آره از تهران تا شهر ما میاد کلی تشکر کردم و ذوق کردم بعدش گفتم ببین حالا نوبت منه بگم وااااااقعا؟!!!! خندید گفت آره....واقعا...با همون حرفش دلم شاد شد انگار اومد واقعا منو با خودش برد خونه شون... با خانومشم احوالپرسی کردم و خداحافظی کردیم ولی مزه ی مهربونیش هنوزم یادمه

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۰۴:۰۸
شاداب امیدوار

حساب کردم

تو وبلاگ پرشینم فقط 52 تا پست قدیمی دارم  که تو این یکی دو تا وبلاگم نیست

ینی روزی 5تا از قدیمیا بذارم 4تا هم مربوط به اون روز خودم خیلی خوبه10روزه تمومه:)laugh

انگار مشقهfrown

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۰۳:۰۵
شاداب امیدوار

نگاه کوهستان

 

امروز من آن قدرت را خدا می نامم

(این متن برگرفته از فصل یک کتاب "در 21روز زندگی ات را تغییر بده!" صفحه 18 و 19،نوشته روتس فیشل با ترجمه نرگس منجیلی از انتشارات استاندارد است.)

"سال ها قبل زمانی که من برای ترک اعتیاد به الکل تلاش می کردم مرد بسیار عاقلی به من گفت که ما می توانیم تقریبا هر چیزی را که خواهان تغییر آن در زندگی مان هستیم را تغییر دهیم.او گفت: ما می توانیم نام ،موقعیت،شغل،روابطمان و هرچیزی در آینده نزدیک برای یک روز تغییر دهیم.  او گفت اگر ما تغییر را دوست نداشته باشیم هر چیزی می تواند به حالت اول برگردد.من فکر کردم گفتن این حرف ها برای او ساده است ولی مبارزه من ادامه داشت.چقدر متعجب می شدم اگر این اتفاق برای من می افتاد؟ وقتی من بچه بودم پدرم شدیدا به من تلقین می کرد که قادر به انجام هر کاری هستم او بارها داستان این که من چگونه خودم اسکی را یاد گرفتم تکرار می کرد. او دوباره برای هرکسی که شکست من را می شنید تکرار می کرد که چگونه بعد از هر بار افتادن ، من دوباره بر می خواستم و از نو اغاز می کردم. او بارها می گفت که من چگونه توانستم هر کاری را که خواستم انجام دهم. من ملزم هستم که آن را به نتیجه برسانم و اگر افتادم دوباره خود را بلند کرده و از نو شروع کنم به خاطر این که این پیام را بارها و بارها در طی سالیان درازی شنیده بودم. من فکر می کردم که واقعا می توانم که هر کاری رادر زمان کوتاهی انجام دهم اما این تا زمانی بود که از الکل برای قوی تر شدن در اداره امور نسبت به قبل استفاده نکرده بودم . من نمی توانستم متوقف شوم موضوع این نبود که من چقدر تلاش کردم. بالاخره من با کمک بسیاری از الکلی های باز پروری شده با مفهوم قدرتی بزرگتر از خودم آشنا شدم. ابتدا فهمیدن این ایده برای من فوق العاده مشکل بود زیرا من شخصی فوق العادهمستقل و متکبر بودم و اعتقاد داشتم که خدا برای افراد ضعیف همچون عصایی است که به سادگی برای تکیه کردن از آن استفاده می کنند. من فکر می کردم اگر بخواهی اعتقاد به خدا برای توست نه من! آن چیزی نبود که من بدان نیاز داشتم بهر حال هیچ چیز دیگری هم موثر نبود من به سادگی نمی توانستم از نوشیدن الکل دست بکشم . بالاخره پس از رنج و ناامیدی فراوان، من به سمت این قدرت برگشتم و صادقانه تقاضای کمک کردم. معجزه اتفاق افتاد، بزودی تمایل به نوشیدن را از دست دادم. من قدرتی در جهان را که نمی توانستم ببینیم یا لمس کنم را باور کردم. من قطعا دانستم که او وجود دارد. من او را در معجزه تغییر فصول، تولد فرزندم، در تبدیل دانه به گل دیدم. من نتیجه این تغییرات را در زندگی افراد دیگر هم دیدم، امروز من آن قدرت را خدا می نامم..." .

۰ لایک / ۶ نظر / ۲۷ بازدید

  

جواد شیخ 

ان الله علی کل شی ء قدیر بی هیچ مقدمه ای با خواندن مطلبتان یاد این بخش از آیه افتادم که بارها در قرآن تکرار شده...بعد از نوشتن آیه و کمی فکر کردن در موردش ناخواسته از خودم پرسیدم واقعا توی مسلمان چقدر به قدرت خدا ایمان داری؟! همونقدری روش فکر بودی که اون آدم الکلی برای ترک الکلش بهش فکر کرده و بهش ایمان داره؟

لطفی

این احساس ممکنه در هر انسانی به وجود بیاد که نزدیکی خداوند به خودش رو حس کنه. گاهی احساس میکنیم که خدا حرف ما رو میشنوه و اون زمانیست که از اعماق وجود با او صحبت می کنیم. البته اغلب این وضعیت زمانیست که ما به مشکل و مانعی در زندگی بر می خوریم که توان رفع اون رو نداریم. البته به نظرم همین اندازه هم کافیه و نشون دهنده ی اینه که خداوند هنوز گوچه چشمی به بندش داره هرچند خودش هم می دونه که بعد از رفع مشکل به قولی دوباره همون آش و همون کاسس!

شریعتی‏نسب 

ناز پرورد تنعىم نبرد راه به جای عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد...

کاظمی 

سلام ابتدائا عذر خواهی من رو از اینکه با تاخیر نگاه رو دیدم پذیرا باشید باید بهتون تبریک بگم چرا؟ به خاطر همت بلندی که دارید. بذارید بیشتر توضیح بدم. ببینیند فضای شهرستان با فضای تهران از نظر پرداختن به کارهای علمی و پژوهشی بسیار متفاوته. متاسفانه دوستانی که در شهرهایی غیر از تهران مشغول تحصیل هستند علی رغم قابلیت فراوانی که دارند به خاطر فضای غیر علمی که وجود دارد انگیزه ای برای ورود در مباحث و محافل علمی و تبادل نظرات خویش ندارند آرزو می کنم همانطور که بسیار"خوب" وبلاگ رو شروع کردید در ادامه این راه نیز "خوب" ادامه بدید و باز هم امیدوارم که دوستان دیگر شما هم از این شجاعت شما گرته برداری کرده و به این عرصه روی بیاورند البته یک پیشنهاد هم براتون دارم و اینکه با توجه به تعدد وبلاگ هایی که با این اسم در فضای اینترنت وجود دارند برای وبلاگ علاوه بر حفظ این اسم، یک عنوان دوم هم انتخاب کنید که در ادامه اسم اصلی قرار بگیرد موفق باشید

حسن

سلام.با آرزوی موفقیت و توفیق روزافزون برای هر مصلحی.

نسیم 

سلام خیلی مطالبت قشنگن ادامه بده دوست داشتم آفرییییییییییییین واست آرزوی موفقیت روز افزون رو از خداوند منان می خوام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۵۲
شاداب امیدوار

دعا میکنم

به ازای هر قطره ی اشکی که از چشمای من میباره

خدا یه لبخند شیرین به تو هدیه بده

آخه میدونی، این روزا عجیب نگاهم خیسه

حالا می فهمم شمع چرا آب میشه...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۴۵
شاداب امیدوار

داشتم وب قبلیمو میدیدم اینو یادم اومد بهتر بود پاییز بذارمش ولی دیگه حالا خوشم اومد ازش 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۴۰
شاداب امیدوار

بیارام آرام، ای دلِ نازک ِ خسته
امشب خورشید بر بالینت خواهد آمد
و رخت خستگیت را با جامه ای از تار و پودِ قدردانی بدل خواهد کرد
آرام بیارام خورشید لبخندهایش را به تو هدیه داده
وقتی فرمان میراند و تو گردن مینهی
خورشید عطشانم آغوش گسترانیده برای آرمیدنت
شاید آواز حزین سرخش را به پاداش امروزت
فردا از گلوی تو سر خواهد داد
آن خورشید عطشانِ گلو...
آخر شاهم را گلو بریده اند...
 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۵۹
شاداب امیدوار

فک کنم آره چون دنبال اینم که معمولی باشم:))))

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۴۱
شاداب امیدوار