شب دهم و مختار...
اللهم الرزقنا توفیق الصبر! من حیث تکرر فی الفیلم الصدا و السیما و الآسودگی من التی وی!!!!
شب دهم و مختار...
اللهم الرزقنا توفیق الصبر! من حیث تکرر فی الفیلم الصدا و السیما و الآسودگی من التی وی!!!!
یه قانونی در کارای خونه هست که میگه کثیفیه ظرفا تموم نمیشه
بلکه از ظرفی به ظرف دیگه منتقل میشه
خورشید عزیز و قشنگم
دلم برای شنیدن صدای نفسهای عطشانت تنگ شده...
من مشتاقِ دیدارت هستم
چطوری بیام؟
با دلم؟
دلم که پیش خودته
قبل ازینکه بشکنه به نامت زدم
مرسی که قبول کردی
الان اگه بقیه ی منم ببری سمت خودت خیالم دیگه راحت میشه...
دوستت دارم دلم برات یه ذره شده
کاش انقد خوب بودم که بتونم بهت بگم فدات بشم ولی حیف شماست آخه....
اما اگه میشد من فدای شما بشم... چی میشد....
دیگه آرزویی نداشتم...
دلم برات تنگ شده
میدونم که میشنوی میدونم که داری مثل همیشه مهربون نگام میکنی...
به بزرگیه خدا قسم دلم برات کوچولو شده... دلم برات تنگه...
(عنوان یه تیکه از اشعار عرفان نظر آهاریه)
یه عالمه حرف و خاطره دارم که دلم میخواد بنویسم و ثبتشون کنم ولی انگار حوصله نوشتن ندارم
راستی یادتونه گفتم میخوام برنامه ریزی رو دوباره شروع کنم؟
شروع کردم
خیلی خوبه
معمولا بیشتر یا همه ی کارایی که توی لیستم هستن همون روز انجام میشن
ذهنمم برنامه ریز شده به محض اینکه بیدار میشم واحد برنامه ریزیه ذهنمم بیدار میشه و شروع به کار میکنه
همین حس بهتری بهم میده چون وقتم هدر نمیده و همیشه کاری برای انجام دادن هست اصا وقتی باقی نمی مونه که بخوام توش به خیالات بیهوده و افکار واهی بپردازمو خودم ناراحت کنم
خیلی خرسندم ازین بابت
امروز یاد یه خاطره ی بیمارستان افتادم خیلی خنده دار و در عین حال تاسف برانگیز بود
امروز میخواستم برای حسین شیرینی بپزم وقت نشد دلش میخواست قالب بزنه
از بچگیشم همینطوری بود از قالب زدنش بیشتر از خوردنش خوشش میومد
یادم باشه تاسوعا یه چیزی بگیرم برای شکرانه ی سلامتیه حسین، که عاشورا پخش کنم
قبلا خیلی شیرینی درست میکردما
الان اصا هیچی...
خواهرم کیک پخت چقدر چسبید جاتون خالی
وقتی هم بیمارستان بودم خواهرم میگفت فاطمه چی برات بفرستم؟ میگفتم کیک