مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

زمان خیلی زود میگذره

شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۵۵ ق.ظ

 

 

امشب رفتیم بدرقه ی حسین و داداش و زنداداش

قبل از بیرون رفتن حسن که رفته بود لباسشو عوض کنه تا سر موتور سردش نشه، بهش گفتم حسین داری میای یه روسری هم برای من بیار میخوام بیام تو کوچه خداحافظی گفت خب کدومو بیارم خواستم بگم رو جاشالیا ببین یکیو بیار فرقی نداره چشمم خورد به یه روسری ساتن جی ان تی مشکی با طرحای زرد و قرمز که روی رخت آویزِ نزدیک لباسشویی بود گفتم اونو بیار حسین، حسین میدونی اینو مامان و بابات وقتی هنوز به دنیا نیومده بودی و اونا تازه عروسی کرده بودن از مشهد برام آوردن؟ زنداداش دیدش و یادش اومد گفت فاطمه هنوز داریش؟ گفتم اره دلم نمیاد زیاد بپوشم دوسش دارم:)

هردو نگاش کردیم و یاد قبلا افتادیم گفتم ببین چقد زود میگذره گفت آره 8سال! :)))

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۰۹
شاداب امیدوار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">