ولی خواستم تکرار کنم:)
زعفران با یخ خیلی بیشتر رنگ پس میده:)
ولی خواستم تکرار کنم:)
زعفران با یخ خیلی بیشتر رنگ پس میده:)
فکر میکنم اولین کسانی که به تبعیض اعتقاد داشتند
اون قصه ای که قرار بود در مورد دو تا نوجوان بنویسمو نوشتم
البته فقط شالوده ی قصه
میخوام حالا پهنش کنم عین خمیر:))) بشه یه قصه ی خوشمزه مثل نون:)
دلم میخواد موفق بشم
دلم یه ون میخواد با یه کاروان با کلی وسایل خوب چرخ خیاطی و این جور چیزا پارچه هم مثلا بعد باهاش برم مناطق دور افتاده ی ایران
براشون چیزایی که میتونم درست کنم و ازشون چیزایی که میتونن دریافت کنم
فقط و فقط خوش بگذرونم
کتاب قصه هم میبرم:)
شایدم خودم برای بچه ها قصه گفتم
شاید براشون تاب درست کردم شاید سرسره براشون خریدم شاید... شاید... شاید.....
فعلا از استراحت خبری نیست
امروز دو تا خبر خوب(مجازی) شنیدم و کلی هم اتفاق خوب(واقعی)برامون افتاد
خداروشکر....
یه بار که همه مشغول کار بودیم و برادرزادمم بود هی اجازه میگرفت فلان کارو بکنه هی نمیشد
پسرِ داداش سومی به داداش بزرگم گفت: عمو میدونی وقتی به بابام میگم بابا اجازه میدی فلان کارو بکنم؟ بعد بابام میگه نه چیکار میکنم؟
داداشمم گفت چی کار میکنی عمو؟!
حسین گفت: اون موقع میگم باشه بعد یه کم که میگذره دوباره یه جور دیگه بهش میگم و دوباره اجازه میگیرم اینبار میگه باشه عیب نداره:)
الان دوازده نفر تو سایتن برای من که همیشه آمارگیرم از 6 نفر بالاتر نشون نداده ینی افزایش چشمگیر
حتما فک میکنید این برای من ینی وظیفم سنگینتر شده آره؟
و لابد من باید مواظب رفتارم باشم که روی دیگران تاثیر سوءنداشته باشم؟!
آره؟
اما بنظر من
همیشه وقتی خیلی ناراحت میشم
به هر دری میزنی تا یکم فقط یکم من آروم شم
کارایی که من دوست دارم انجام میدی
مراقبمی
ازم حمایت میکنی
تنهام نمیذاری
همیشه بهم فکر میکنی
دنبال اینی که چطور میشه پیشرفت کنم؟
حال و هوام خیلی برات مهمه
به نیازهام توجه میکنی و بهش پاسخ میدی
درکم میکنی
برام وقت میذاری
باهام مهربونی
دوستم داری
به فکر خوشحال کردن منی
همیشه همراهمی
فقط خداست که بیشتر از تو برام مایه میذاره
وقتای ناراحتی برام کادو میگیری
وقتایی که هیچکس حواسش بهم نیست
وقتایی که دیگران تنهام میذارن
و همیشه میتونم مطمئن باشم همینطوری باهام مهربونی
حقیقتا ازت ممنونم