مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۸۶ مطلب با موضوع «ماجراهای من و خانواده» ثبت شده است

خواهرم بابت کرونا ترخیص شد، و با هم باید توی قرنطینه باشیم، اعتراف میکنم انگیزه گرفتم

حالا فقط مونده مامان جونم بیاد، الحمدلله ایشونم حالشون بهتره

از همه ی بزرگوارانی که برامون دعا کردن، ممنونم، بخصوص حضرت صاحب

انشاءالله جشن ظهور...

خدا جانم ازت تشکر ویژه میکنم

خییییییییلی عزیز و بزرگ و مهربونی💖

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۹ ، ۲۱:۳۸
شاداب امیدوار

توی خونه ی ما یه بالش مخصوص هست که اندازه ی پر داخلش استاندارد و فوق العاده هست، و زیر سر هر کی باشه من انقدر کشیک میکشم که طرف بالاخره برای یه کاری بلند شه بره از اتاق بیرون، و من اونو با یه بالش دیگه که رویه مشابه دارن عوض کنم و پیش از مراجعت شخص مذکور، پشت به طرف طوری خودمو به خواب بزنم که وقتی متوجه میشه دیگه نخواد بیدارم کنه 😂😂😂امشب طی یک تماس تصویری متوجه شدم زیر سر داداشمه، همونی که من توی خونه ی ایشون قرنطینه شدم، با چنان حسرتی گفتم اون بالش منه؟ داداشم هم فرمودن بله اونی که زیر سر شماست بالش مخصوص منه! گفتم پس این به اون در 😂

ایشونم رضایت داشتن، هنوز از این بحث بحرانی خارج نشده بودیم که اون یکی داداشم با یه کوکو از دست پخت های خواهرم آرام کلی دلمو آب انداخت که ببین چیکار کرده آرام...😝 آخه کوکوهای خواهرم مشهوره، همه عاشقشیم، نه خیلی خمیره نه خیلی برشته، عالی عالی از آب در میاد😋، برعکس من که کوکوهام یه ورشون خمیره یه طرفشونم سوخته حد فاصل خمیر و سوخته هم برشته میشه😒

تصور کنید آدمی که تو یه خانواده ی مهربون و شلوغ و صمیمی، زندگی کرده، حالا باید در قرنطینه😷 دور از اونا باشه

خب دلم براشون تنگ میشه...😫

مخصوصا علی 😍

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۹ ، ۲۲:۰۵
شاداب امیدوار

فقط مونده بود یه کرونای خانوادگی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۴۰
شاداب امیدوار

امروز عزیزی اومد پیاده روی، البته خیلی زود برگشتیم، اما برای شروع خوب بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۴۸
شاداب امیدوار

برای عزیزیم نذر کردم انشاءالله خوب که شد با پول خودم یه طاقه پارچه بگیرم اگه تونستم خودم بدوزم برای مستمند اگرم نه اقلا پارچه رو تقدیم کنم

دلم میخواد دستام بشن دستای خیاط باشی دربار حضرت صاحب، برای شیعه هاش لباس بدوزم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۴۱
شاداب امیدوار

دلم برای امیرعباس تنگ شده!

متین و دلنواز و خانوم ابریشمی اگه اینجا رو میخونید ببخشید، حس الانمو گفتم وگرنه شما همیشه در 💜 من هستید

وقتی محمدابراهیم شبها میاد مهرمو ب میداره یا وقتی تو سجده هستم میره روی پشتم یا صبح زودا که پا میشه همه رو بیدار میکنه یاد عباسم میفتم، البته عباس با خنده و ابراهیم با گریه! معلومه چقدر دلم تنگ شده؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۳۳
شاداب امیدوار

از دکترش خواهش کردم بهش بگه ورزش کنه

البته برای اینکه از دید عزیزی خانوم دور بمونه نوشته بودم توی یه کاغذ لای یه کتاب که گفتم هدیه ست برسه به دست دکتر، شنبه ازش پرسیدم کتاب به دستتون رسید؟ گفت بله

فکر کردم اصلا ندیده الکی میگه چون هیچی در مورد ورزش کردن به عزیزی نگفت! امروز براش شرح دادم و گفت دیده ولی نمیتونه با عزیزی حرف بزنه چون عزیزی اصلا هیچ واکنشی نشون نمیده باز تکرار کردم اینبار قبول کرد، خداکنه یادش نره چون با این اوضاع اگه عزیزی نرمش هم نکنه دیگه خیییییلی بیشتر اذیت میشه و البته حرف دکتر هم روش اثر داره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۲۵
شاداب امیدوار

الحمدلله

جواب آزمایش پاتولوژی بالاخره رسید، شکر خدا دکتر هم طبقه بالا بود، و شد نتیجه رو ببینه، و یه روز به شیمی درمانی نزدیک شدیم

حالا دنبال کلاه گیس خوب میگردم، و البته ابزار نقاشی حرفه ای برای اینکه عزیزی جانم راضی کنم بره کلاس نقاشی

برگشتنی شیرینی هم خریدم و با روی باز و گشاده هرچی دکتر گفته بود با لحنی که انگار موفقیت بزرگی در درمانش پبدا شده تکرار کردم همون حرفای تلخ از فیلتر خنده و امید تو صورتم رد شد و بهش رسید داداش هم شب چند جور غذا سفارش داد که ینی سور سلامتی عزیزی باشه، حالا دلش آرومتره...

خدایا دلت میاد ما رو ناامید کنی؟ 

فرمانروا عزیزی منو شفا میدی مگه نه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۳
شاداب امیدوار

دیروز عزیزی برای محمدابراهیم اسباب بازی خرید، خیلیاش آهنگ دارن، با صدای آواز زن و رقص خود عروسک...

اینا برای بچه شیعه شایسته هست؟؟؟

بابا صاحب بعد از ظهور، تربیت و بازی و اسباب بازی بچه ها چجوریه؟

اگه من در آینده بچه دار شدم، چطور بزرگش کنم؟ 

چی بدم دستش بازی کنه؟ چی بهش یاد بدم؟ 

خواهش میکنم اگر سهمم در این دنیای فانی، مادر شدن هم بود، دعا کنید همیشه جون من و بچه هام برای شما باشه

دلم میخواد توی خونه ی آرزوهام اتاقی داشته باشیم مخصوص پذیرایی از شما... همیشه آماده...همیشه بالای سفره جای شما باشه، دلم میخواد سر سفره خودم مهمون شما باشم، که اصلا سفره ای ندارم هر چی هست از دعا و امضای شماست، دلم میخواد کوچیکی کنم پیش شما

دلم براتون یه ذره شده، دلم میخواد تو زندگیم همیشه عشق به شما، و ادب به حضور شما جاری باشه...

من دلم شما رو میخواد

بابای مهربونم، بابای شیعه ها، سلام به دل داغدار شما...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۴۵
شاداب امیدوار

برای خیاطی رفتم اتاق کناری، وقتی برگشتم عزیزی از تنها موندن ناراحت شده بود

بابا صاحب برای خواهرم دعا میکنی؟ 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۲۸
شاداب امیدوار