مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۱۷۳ مطلب با موضوع «عاشقانه های من و فرمانروا» ثبت شده است

خدایا انقدر قشنگیا

که به داشتنت می‌بالم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۰۰ ، ۰۰:۴۵
شاداب امیدوار

احساس میکنم دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه

به جز

ظهور

یا یه خبری، حرفی سخنی از حضرت صاحب

 

انقدر دلم گرفته که دارم دنیا رو تحمل میکنم. در حالی که دلم میخواد لذت ببرم. این وضعیت برای من که فکر میکنم دنیا خیلی زود تموم میشه از طرفی آسونه از طرفی سخت

 

دلم میخواد خدا رو خوشحال کنم، با یه کاری که وظیفه‌م نباشه. اینایی که انجام میدم تازه اگه قبول بشه وظیفه‌ست دلم میخواد یه کاری کنم که خوشحال بشه بگه خوب شد آفریدمت کاری که باید رو انجام دادی

 

فعلا به این نتیجه رسیدم که باید صبر کنم. نمیشه از خدا انتظار داشت بخاطر ما با بقیه بد بشه، تازه اگرم بشه کار قشنگی نیست

رحمت مال خداست زشته دیگه واقعا بخوایم از اونم خسیسی کنیم بگیم نه فقط برای خودمون باشه

خیرخواه باشیم حتی برای اونی که دشمنی میکنه اونی که انگار میخواد تیکه پاره کنه روح و آبروی ما رو، شاید همین خیرخواهی رفع بلای خودمون شد

کسی که از کار و خواست و حکمت خدا خبر نداره

فقط یه چیزی هست اونم اینه که جدیدا فکر میکنم باید به سکوت خدا احترام گذاشت، باید صبر کنیم تا وقتی خدا خودش بخواد و شروع کنه به گفتن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۰۰ ، ۱۳:۲۴
شاداب امیدوار

دلم گرفته

حوصله نوشتن ندارم

 

امروز رفتیم سر خاک خواهر مرحومم، بعد از خواهرم برای پسرخالم فاتحه دادیم. بعدش هم رفتیم سر خاک پدربزرگ  و مادربزرگ مادریم.

اونجا مشغول فاتحه خوندن بودیم، که یه دختر خانم نوجوون روبروی ما و نزدیک به جمعیت کمی کنار یک قبر رو به ما ایستاده بود، با اشاره دستم به جلوی سرم بهش گفتم موهاش پیداست و شالشو مرتب کنه. جالب بود با اینکه همیشه انتظار ندارم که همه گوش کنن ولی ایشون گوش کردن. فاتحه که دادیم، کنار قبر پدربزرگ و مادربزرگ یه بچه سادات هم دفن شده برای اونم فاتحه خوندیم می‌خواستیم بریم که من از مامان خواهش کردم بیاد با همدیگه بریم کنار مزاری که والدین و اقوام اون نوجوون ایستادن، برای عزیز اونا هم فاتحه بخونیم. مامانمم قبول کرد. وقتی رفتیم کنار اون قبر، یه پیرمردی داشت آویزهای زینتی میفروخت. چندنفر از خانوم‌های اون فامیل هم مشغول نگاه کردن بودن. من و مادرم هم فاتحه خوندیم می‌خواستیم بیایم که دیدم اون دختر نوجوون و یه دختر از خودش کوچیکتر اومدن جلو به آویزها نگاه کردن.از اونا خوششون اومده بود.داشتن به مادرشون اصرار میکردن که برای ما هم بگیر. و مادرشون هم قبول نمی‌کرد. بقیه خانمای مسن هم که تا حالا مشغول بازدید از همون آویزهای بودن بهشون میگفتن که لازم نیست. منم یکی برای اون دختر خریدم بهش هدیه دادم. مامانمم به اون دختر بچه یکی هدیه داد. آخرم گفت یکی هم برای خودمون بگیر. اون دخترا خیلی خوشحال شدن. یکی از همراهانشون پرسید چرا براشون خریدی؟ گفتم هدیه هست. چون این خانم اشاره کردم به همون دختر نوجوون، خیلی خانم محترمیه.من بهش تذکر دادم گفتم موهات پیداست پوشوندش. البته موهای شما هم بیرونه. بپوشانید لطفا.

بعد هم خداحافظی کردیم و برگشتیم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۰۰ ، ۲۰:۱۶
شاداب امیدوار

ولی حتما به ما کمک میکنی

میدونم همونطور که منو دوست داری، اونا رو هم دوست داری

حق داری خب

بنده‌هات هستن

میفهمم

می‌دونم همونطور که اونا الان اشتباه می‌کنند ما هم اشتباه کردیم

می‌دونم ما رو بخشیدی از روی بزرگواری

خواهش میکنم اونا رو هم ببخش

ولی الان اندازه ی این مصیبت از ظرف قلب من بیشتره، یا صبر و گنجایش منو بیشتر کن، یا این درد رو درمان کن

تکلیف ما لا یطاق به هیشکی ندادی که من دومیش باشم

ببین کدوم به مصلحت همه تموم میشه، همونو انجام بده، به منم کمک کن به خواسته ی تو راضی باشم، نمیگم این رفتارهای زننده ی اونا خواست تو بوده، نه، ولی در مقابل این رفتارها احتمالا خواست تو صبر کردنه

چون خودت توی سوره لقمان گفتی وصبر علی ما اصابک

دقیقا هم بعد از وامر بالصلاه و امر بالمعروف و نهی عن المنکر میگی وصبر علی ما اصابک

دیگه پناه بر خودت

اگه طرفم کافر و بی دین بود باهاش محکم رفتار میکردم ولی اینا خودی های نخودی هستن که یه بار اینوری بازی میکنن یه بار اونوری

خودت همه ی ما رو بنداز همون وری که خودت هستی

منم نجات بده

کمک کن

من واقعا محتاج کمکت هستمااااا گفته باشم فردای قیامت نگی خب میگفتی من کمک میکردم ایناها الان گفتم، من همیشه محتاج تو هستم

من فقیر در خونه ی خودتم

منو دریاب...

قربون شما

بنده‌ی کوشولو و اخیرا بسیار دلگرفته ی خودت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۰۰ ، ۰۰:۵۰
شاداب امیدوار

اون زن رو بخشیدم

البته آسون نبود، اینکه دیگه کینه نگه ندارم فقط با لطف خدا ممکن شد

حالم کلی تغییر کرد

روبراه شدم

برگشتم به دوران نوجوانیم

با همون نشاط

با همون امید

با همون آرامش

با همون هدفمندی

اما یه عالمه صبورتر، بی توقع تر...

 

هر چی دارم از دعای حضرت صاحب هست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۰۰ ، ۰۱:۲۶
شاداب امیدوار

خدا بزرگه

درست میشه

من مطمئنم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۰ ، ۲۲:۱۸
شاداب امیدوار

رفتم رای دادمheart

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۰۶
شاداب امیدوار

چطوری تشکر کنم از اییییییین همه مهربانی و لطف و بزرگی و زیبایی و.....

خداییش خیلی خدایی

بنده تیم، مخلصیم، چاکریم، کوچیکیم.... عشقی💖

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۰۰ ، ۰۴:۳۶
شاداب امیدوار

یه تعداد روح بودیم، خودمون می دونستیم و همو میشناختیم، بقیه نه

خیلی کارا انجام میدادیم، یکیش امربمعروف و نهی ازمنکر بود، خسته نمیشدیم، حتی خرید هم میکردیم، مرتب کردن، همزمان بین خرید کردن میتونستیم یه خیابون بلند طی کنیم، خیلی جالب بود!!!

منم چادر داشتم

از فکر همدیگه رد میشدیم

ازش باخبر میشدیم

با هم انس می‌گرفتیم

اوووووووووه یه زندگی داشتیم کامل، زندگی پس از مرگ!

خیلی جذاب بود، همه چی تموم نمیشه، همه چی ادامه داره، قشنگه، تازه اونوقتم به خدا پناه میبردیم

عالی بود

یعنی منظور خدا چی بوده؟ میخواد ترسم بریزه، شاید نزدیکه، اصلا دوست ندارم بمیرم، خداکنه شهید بشم

الهی آمین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۰ ، ۰۶:۱۰
شاداب امیدوار

من چرخ خیاطی میخوام 

خدا جان واااااااااااااقعا دلم چرخ خیاطی میخواد

خواهش میکنم بهم بده

اگه صلاحم نیست،  پس چرا استعداد و علاقه اش رو بهم دادی؟ پس وسیله هم بهم میدی حتما

شاید باید صبر کنم هنوزم

ولی دیگه صبرم تموم داره میشه، همین الان الان الان الان الان بهم چرخ خیاطی میدی؟

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۲:۲۹
شاداب امیدوار