مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۱۶۱ مطلب با موضوع «عاشقانه های من و فرمانروا» ثبت شده است

خداجان 

خیلی وقته که برات ننوشتم

مواظبم باش، خب؟!

نه شکننده شده باشم

کلا شکستم

ویران

لابد قراره دوباره منو بسازی

آره؟!

قراره بهتر بشم؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۱۸
شاداب امیدوار

دلتنگ...

خدایا ممنونم که کمک میکنی 💙

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۹ ، ۰۲:۱۳
شاداب امیدوار

سلام و عرض ادب خدمت خدای خوب خودم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۹ ، ۲۳:۲۵
شاداب امیدوار

وقتی فکرشو میکنم میبینم هنوز امتحان هام قوه ای بودن، هنوز به امتحان اصلیه نرسیدم، وقتی مقایسه میکنم دیگران چه امتحانای سختی میدن و من در قیاس با اونا انگار تو پر قو هستم، تازه به قدر و قیمت اونا پی میبرم...

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۹ ، ۰۱:۱۱
شاداب امیدوار

خدا جان، من رسما بی تو، خاک بر سر هستم

عنایت کن، خودت تاج بندگی به سرم بذار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۹ ، ۱۳:۱۵
شاداب امیدوار

فقط یادمون باشه، پرسید اصل بده!بگیم بنده ی خودت، امت محمد(ص)، شیعه ی علی(ع)

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۹ ، ۱۰:۳۰
شاداب امیدوار

خدایا، به خودت قسم، دیگه خسته شدم دعا کنم ظهور نزدیکتر بشه، نه نزدیک نه! دیگه برسه! اتفاق بیفته...خواااااااهش میکنم...

دنیای بدون امام دیدن نداره...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۹ ، ۱۹:۴۴
شاداب امیدوار

امید به خدا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۹ ، ۰۷:۳۰
شاداب امیدوار

یه حس خاصی، در قلبم قالب شده الحمدلله، که یا معجزه اتفاق افتاده، من هنوز بیخبرم، یا قراره بیفته

که اینم خودش از برکت محبت و بزرگی خودته

یه همچین حسابی روی بزرگواری و مهربونیت باز کردم فرمانروا، دیگه خودت می دونی و لطف و کرم و قدرت لایزالت، وقتی میگی کن! فیکون...فکر میکنم الان منم به این کن فیکون هایی که فقط از تو برمیاد سهم امیدی دارم

حالا هرچی خودت بخوای، من که نه میخوام نه اصلا میتونم روی حرفت حرف بزنم

ولی بهت امید دارم، اونم زیااااااااد، قدر یگانگیت، قدر قادر متعال بودنت، قدر فرمانرواییت...همه ی بنده هات و من و خواهرمم جزو قلمرو فرمانروایی خودت هستیم، پس اون قلم سرنوشت نویسی رو اینبار به عمر بلند و باعزت و عاقبت بخیری و شفای همه ی مریض ها و بین اونا خواهر منم، بگردان، از لطف و کرمت ای مهربانترین مهربانان...

راست راستی از همه مهربونا مهربونتری هااااا...

کوچیک شما...بنده ی شما...

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۹ ، ۰۱:۵۲
شاداب امیدوار

مثل یه بچه بازیگوش شدم

داره از تو بازار پر زرق و برقی رد میشه، دستش تو دست مادرشه

دارن میرن خونه

تو خونه همه چی هست

گاهی یه طوری دستشو میکشه میخواد بره ببینه اینطرف اونطرف چه خبره؟

اگه مادرش دوستش نداشت، هزار بار گم شده بود...

همه چی چشمشو میگیره، به جز مهربونی دستای مادر

انقدر همراهی و محبتش همیشگی بوده و هست، انگار دیگه نمیبیندش

حالا میخوام اون دستای پر مهر حمایتگرتو ببوسم، هر چند از مادر دلسوزتری و قابل دیدن و لمس کردن نیستی

ازت ممنونم، تو بهترین و تنها خدایی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۹ ، ۱۲:۵۸
شاداب امیدوار