مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۸۶ مطلب با موضوع «بابا صاحب :)💖» ثبت شده است

دیوانه نیستم که هر شب کاور مبل گوشه بالایی اتاق پذیرایی را برایتان مرتب میکنم

که میایم توی هال روبروی در مینشینم تا اگر بیایید به احترامتان برخیزم

که هر بار به ساعت نگاه میکنم فکر میکنم یعنی الان کجاهستند؟ چکار میکنند؟ نیمه شب ها فکر میکنم الان در کدام کوچه به تکاپوی کمک به یتیم و فقیری، یا چشمانتان ...نکند تر باشد؟

یا اینکه کنار سفره فکر میکنم یعنی الان چیزی میل کرده اند؟

یا اینکه وقتی خیس عرق در حال کار طاقت فرسا، دانه های درشت عرق پیشانیم را رد میکنند و از پشت پلک هایم مثل اشک پایین میریزند مسرور و شادمان به حلال بودن نتیجه ی کارم فکر میکنم که شاید در وعده ای سعادت پذیرایی از جنابتان دست داد و از شوق این رویا با تلاش بیشتری ادامه میدهم...

دیوانه نیستم

فقط منتظر قدوم مبارکتان هستم منت بگذارید و بر دیدگانم قدم بگذارید... راستی بابا جانم، بابا صاحبم...حالا حتما نماز شب میخوانید آری؟

به حال زار این غفلت زده بی نوا هم در قنوت نمازتان دعایی میکنید؟

من که مومن نیستم اما بسیار محتاج اللهم اغفر هستم

باشد که به یمن دعای حضرتتان این خسران زده هم به نوایی از جنس ایمان و تقرب دست یابد

انشاءالله...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۹ ، ۰۲:۵۳
شاداب امیدوار

وقتی خانوم ابریشمی بچه بود، یه بار آرام خواهرم، ازش پرسید:

عزیزم وقتی بری کربلا زیارت چیکار میکنی؟!

خانوم ابریشمی هم که حدودا دو ساله بود گفت 

میرم براشون آب میبرم...

واقعا کاش میشد...

البته شایدم کمک به یه مستمند برای خدا خیلی با ارزش باشه اونم یه ایستادن مقابل یه ظلمه دیگه

کل ارض کربلا...کل یوم عاشورا...

همین تن ندیم به خفت و ذلت خودخواهی خودش جهاد و نعمت بزرگیه

خانوم ابریشمی ما، ازونجایی که مراد ۹ ساله بود، و همیشه آرزومندان آمدنش اطرافش بودن، و در حال گفتگو باهاش بودن، همون یه سالگی خیلی خوب حرف میزد الحمدالله...

الهی که زندگیش پر از نگاه پر مهر خدا باشه، اونقدر زیاد که فکر و ذکرش هرگز لحظه ای از بابا صاحب دور نباشه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۰۲:۴۸
شاداب امیدوار

بین همچین شیعه هایی که شما دارید، چرا باید من به چشم شما بیام بابا صاحب؟!

تا وقتی مثل اونا یاد نگرفتم هر چی دارم از خداست و  برای خداست

تا وقتی دارم برای گفتن یه حرف مثبت یا تحمل شنیدن چند تا حرف تلخ یا کمک کردن به یه نیازمندتر از خودم دو دو  تا چهارتا میکنم

تا وقتی با مفهوم گذشت اینهمه بیگانه هستم، و یاد نگرفتم محبت زیباتر از حسادته، امید محکم تر از حسرتای منه

واقعا چرا باید به چشم بابا صاحبم بیام؟!

وقتی خودمو درون متلاطم و طوفانی از مادیات رو با اون دل های دریایی و زلال، مقایسه میکنم، دلم به درد میاد از خودم شرمنده میشم و گریم میگیره از دست خودم...به حال خودم...

بابا بهشون سلام میدم شاید به هوای جواب واجب سلامم بیان منو ببینن دلشون به رحم بیاد، بیان دنبال خواهرشون، برای من دور بودن فکرم از اون برادرای سفرکرده سخته

بابا برادرام میان دنبالم؟!

بابا بهشون میگی؟! اونا رو حرف شما حرف نمیزنن

بابا دلم براشون تنگه...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۹ ، ۱۱:۴۳
شاداب امیدوار

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۹ ، ۱۲:۱۳
شاداب امیدوار

ممنون برای همه ی محبت ها، بخصوص این آخری 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۹ ، ۲۱:۴۶
شاداب امیدوار

بابا صاحب باید چیکار کنم؟!

هم احترام خودم و بقیه حفظ شه، هم اینکه بقیه انقدر نسبت به من و حرفا و نیازها و حساسیت هام و حریمم بی تفاوت نباشن، بی تفاوت نباشن که تهش من مجبور شم اونطوری حرف بزنم که نباید، ازونطرف خودمو چیکار کنم که لحن و اندازه ی بلندی صدام زشت نشه...چیکار کنم که دیده بشم شنیده بشم و زیر پای بی احترامی و بی تفاوتی بقیه له نشم؟

من باید چیکار کنم؟!

بلد نیستم...

یادمم ندادن

میشه شما به همه ی ما یاد بدین؟

اصا اینکه میگم دیده بشم شنیده بشم خوبه؟ یا بده؟ اینکه ناراحت میشم...شما هم بهم حق میدین؟ یا اشتباه میکنم؟

این روزا همه شمشیر انتقاد و نامهربونی رو برام کشیدن

منم تنهام و نمیخوام به عنوان دفاع بهشون صدمه بزنم

چطور باهاشون رفتار کنم که جای زخم شمشیر بهم گل بدن؟

میشه خواهش کنم بهم یاد بدین؟

من به جز خدا هیچکی رو ندارم....

خواهش میکنم....

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۹ ، ۰۰:۴۹
شاداب امیدوار

بابا صاحب، امروز در دلم زلزله آمد

به قدرت یک عالمه خاطره در ثانیه

گچبری های صورتم به هم ریخت و اثری از خنده در آن نماند

در عوض هرچه صدوقچه اسرار در زیر زمین افکارم و در پستوهای ذهنم پنهان کرده بودم بیرون ریخت

حالا هم همه فهمیدند که آن آرامشی که دیده بودند فقط ماله کشی ناشیانه ای روی دیوار ترک خورده ی اعتمادم بوده

خلاصه که بدجور وام لازم شدم تا از نو این بنای ویران شده را بسازم

البته توان پس دادن هم ندارم

آخر چه کسب میتواند دعای شما را جبران کند؟!

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۹:۲۴
شاداب امیدوار

دلم میخواد مثل یه جوانه

 یا نه مثل یه پرنده

نه... اصلا نمیتونم توصیف کنم چطور...

ولی دلم میخواد منم با صدای مؤذن به پرواز در بیام

با اشتیاق فراوان

همممممه جا بتونم ندای اشهد ان علی حجت الله سر بدم

اشهد ان علی حجت الله

اشهد ان علی حجت الله

اشهد ان علی حجت الله...

 

البته الان دیگه حضرت بقیه الله هم حجت الله هستنheart

حضرت حجت صبح زیباتون بخیر...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۹ ، ۰۴:۵۷
شاداب امیدوار

من یه دختر خانوم هستم

دختر پدر و مادرم

خواهری برای خواهرها و برادرهایم

خواهر زن و خواهر شوهر

روزگاری همسر بودم

میتوانستم مادر باشم

هنوز هم میتوانم

 

هنوز هم میتوانم باز عاشق شوم، و مادر فرزندی شوم که مشتاقانه او را برای به پرواز درآمدن میانه ی آرزوهایش تربیت کنم

و اینگونه عمرم را به فرمانروایم اهدا کنم، ذره ذره....لحظه لحظه

همچون پدر و مادرم

اما میدانید بابا صاحب این وسط، بین این همه، اشتیاق انتظار برای شما چیز دیگریست که من با هیچ گنجی عوض نمیکنم

 

محبت شما عزیزترین و گرانبهاترین دارایی دنیاست که حالا به لطف فرمانروا از آن من شدهheart

بابا جانم تولد عمه ی مهربانتان مبارک، اگر دستم میرسید هم برای بانو و هم برای شما و عزیزانتان گل می آوردم

بابا صاحب، بابا صاحب...

مگر نه اینست که ما امت شما همچون فرزندانتان هستیم اگر بنا به عیدی و هدیه ی روز دختر باشد...

بابا...هرچه از دوست رسد نیکوست😇

اگر دعا برای تعجیل در ظهورتان و عاقبت بخیری من و اینکه از یاران وفادار شما بشوم جزئی از عیدی و هدیه ام باشد خیلی خوشحال خواهم شد

پیشاپیش ممنونم بابا جان💞

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۹ ، ۰۲:۵۳
شاداب امیدوار

آرزو میکنم دعای مستجاب امشبم و بلکه عمرم

اول

ظهور حضرت شما باشد

بعد

من برای خدا، فدای شما شوم و در راه خداوند متعال، در حالی که با دشمنان شما میجنگم، از خون خودم بگذرم، و آنگاه که خداوند جانم را این هدیه ی کوچک را میپذیرد، شما بر جنازه ام نماز بخوانید و بر پاک شدنم شهادت بدهید

آنگاه در مسیرتان به سوی مزار شریف بانو نرجس خاتون، مادر گرامیتان، دفن شوم تا همیشه از روی مزارم بگذرید و به این طریق همیشه قدم بر چشمانم بنهید حضرت صاحب

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۹ ، ۰۲:۰۴
شاداب امیدوار