زنگ زدم، چندتا غلط داشتم
غروب روز پنجشنبه باید سوره مدثر تا ۳۱ و جن تا ۱۲ مرسلات کامل مزمل کامل تحویل بدم
ان شاءالله
استاد دیگرمون هم فرموده بودند که آشپزخانه خود را به طور غیرمستقیم توصیف کنید، که موفق نبودم!
خیلی سخت بود.... خیلی سخت، هر کاری میکنم مستقیم میشه:////
دو تا خانوم اومدن خواستگاری، بدون اطلاع قبلی!!!! در حیاط باز کرده بودیم که مامان و علی با موتور برن برای کاشت سیفی جات
بذرها تازه آماده شده بود مامان میخواست چادر بپوشه که یهو دو نا خانم اومدن مکث هم نمیکردن اصلا
منم به سرعت از بهت درومدم و به مامان گفتم مامان اینا رو بگیر من رفتم😂😂😂😂 بعدشم به سرعت خودمو به طبقه بالا رسوندم بابا توی حال خوابیده بود آرام هم کنارش نشسته بود، گفتم آرام ! بدو حمله کردن 😂😂😂😂😂😂 آرام هم که اعصاب خط خطی و ادبیات منو میشناسه بی چک و چونه و چرا و چی شده و چطور و کیا؟ اومد کمک هرررررر چی وسایل تو اتاق پذیرایی بود ریختیم اتاق بغلی درش هم بستیم پرده آشپزخانه هم کشیدم
خیلی شگفت انگیز خدا کمک کرد آبرومون نره ، چون نصف اتاق نظافت اساسی کرده بودم و خیلی به هم ریختگی داشتیم...
اوضاع خیلی بحرانی شده بود
آخر هم خواستگار آرام سنش باهاش همخوانی نداشت و منتفی و کان لیکن تلقی و ملغی گردید
ولی خدایی چه فکری میکنن بی خبر ماه رمضان میرن دختربینی و خواستگاری و .....
نکنید جدا، خیلی زشته....