داداش بزرگتر💔
شنبه, ۴ دی ۱۴۰۰، ۰۷:۰۴ ب.ظ
دلم گرفته
حوصله ندارم
یه اتفاق خوبی افتاد اونم اینکه خواهرم اومده، خواهر بزرگم
خداروشکر بچههاش خوبن
یه شهیدی هست، داداشم شده، ینی خدا کنه قبول کرده باشه، اسمش شهید سیف الله شیعهزاده هست، این داداش سیفالله من سنش کم بوده توی بهزیستی بوده منم اون وقتا نبودم اصا بعد میره جبهه بیسیمچی بوده داداشم
اسیر میشه منافقین خدا لعنتشون کنه، اذیتش میکنن، ولی داداش من خیلی محکم بوده، هیچی لو نداده، تازه برگهی کدها و عملیات ها رو هم خورده نذاشته دست اونا بیفته، خدا لعنت کنه اونا رو... حتی بعد از کشتنش هم دست برنداشتن...
داداش مظلومم...
الهی دورش بگردم...
خودتون برید بخونید من نمیتونم بگم
چون از وقتی شناختمش دیگه میخوام خواهرش باشم، دلم براش یه ذره شده
عکسش هم گذاشتم پشت صفحه گوشیم
دستهبندی این یادداشت فقط ماجراهای من و خانواده هست
۰۰/۱۰/۰۴