آدرسی که دو شب قبل از اون حادثه ناگوار بهم دادی، حالا به لطف خودت پیدا شد
دیگه فقط مونده ببریم اونجا
من بهت مشتاقم خیلی مشتاق .... بگو که آرزومو برآورده میکنی
بگو که قبولم میکنی
خواهش میکنم...
یعنی آخرش منم میبری؟ یعنی میشه؟ من بهت امید و اعتماد دارم...
فرمانروا جانم
هر کمکی، رحمی، لطفی میخوای در حقم داشته باشی، الان وقتشه
چیزی به ظهر نمونده
به ظهر عاشورا
حضرت صاحب در چه حالیه؟
چطور بهش صبر میدی؟
دیدی میگن طرف سر به بیابون گذاشت...من الان همون حالم...دلم میخواد برم توی بیابون
تنها
فقط زار بزنم
برس به داد دل امامم خداااااااا
تصمیم جمعی گرفته میشه، جمعی عمل میشه، و در نهایت حس بد قراره مهمون دل من باشه
اما من نمیپذیرم
من در نهایت آرامش، مشتاق و پذیرای امید در دلم خواهم بود، این تنها ماموریت حال حاضر من هست که فرمانروام بهم داده
پناه بر همین فرمانروا، این بدنهای ما هم قلمرو حکمفرمایی خودشه، حتما حکمتی هست، و با هر سختی آسانی خواهد بود، پس حتما خدا برای خواهرم و برای همه ی آفریده هاش خیر میخواد
انشاءالله حضرت صاحب هم که زودتر ظهور کنن بیماری ها و مشکلات هم ریشه کن میشن خواهر منم درمان میشه یا شفا میگیره
پناه بر فرمانروا الله
فرمانروای عزیزم
وسط تلخی ها هم باز تو شیرینی....
شیرینی این روزای تلخم دوستت دارم...
ابراهیم بهم میگه آودو 😍
ابراهیمی که اونهمه تو بیمارستان...
ولی لطف خدا طبق اصول فرمانرواییش از مشکل ما، بزرگتر بود
این خدا همون خداست
حتما باز هم گشایش در راهه، من به خدا امید دارم...
سلام خدا جان، من باید بخوابم، و مشتاق و محتاجم برای نماز صبح بیدار بشم
میشه خواهش کنم خودت بهم کمک کنی؟
خداروشکر که شب شنیدم
تاریکی شب چقدر کمک بزرگی بود تا توی مسیر برگشت روی صندلی عقب ماشین داداشم، خواهرم که کنارمه متوجه بغضم برای خبر ناگوار بیماری خودش نشه
فرصت برای اینکه به خودم مسلط بشم پیدا شد
این خوب بود...
خوبه که امروز به هوای رسیدگی به کار گاوها، توی حیاط پشتی گاهی توی تنهاییم راحت بودم تا بتونم بغض و وحشت و نگرانی و یاس رو کنار بزنم و توکل به خودت و توسل به معصومین محبوبت و امید به رحمتت، رو جای همه اونا بیارم بذارم تو طاقچه ی دلم
حتما بقیه ماجرا هم خوب خواهد شد
خدایا من ازت انتظار کمک دارم، بهت امید دارم، خواهش میکنم تقاضامو اجابت کن
