مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۱۷۳ مطلب با موضوع «عاشقانه های من و فرمانروا» ثبت شده است

قراره چی بشه؟

من منتظر خبرهای خوبت می مونم ها فرمانروای بزرگم

یکی از اسم های قشنگت طبیبه آره؟

سلام طبیبم 

کمک طبیبم

به دادم برس طبیبم...

به داد همه

به داد عزیزان دل منم...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۱۲:۱۹
شاداب امیدوار

این امتحانا هم تموم میشه

دوباره

من می مونم، و تو

دعا میکنم اونموقع بهت نزدیکتر شده باشم

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۹ ، ۱۸:۴۸
شاداب امیدوار

انقدر دوستت دارم گریه ام گرفته

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۹ ، ۱۴:۴۸
شاداب امیدوار

خدایا هیچوقت نشد بهت بگم

ممنون خدای من شدی

ممنون اجازه دادی بپرستمت

ممنون که انقدر مهربونی که نذاشتی کسی جز خودت برام خدایی بکنه

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۹ ، ۱۳:۴۸
شاداب امیدوار

دلم برات کوچولو شده💖

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۲۲
شاداب امیدوار

حالا ینی دیگه میشه پرواز کنم؟

بازم امتحان دارم؟

با نمره ردی چند روز پیش چه کنم؟

خدایا به دادم برس...خواهش میکنم 😢

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۲۱
شاداب امیدوار

حسم شبیه جنگ زده ایه که به خانواده ی مهربونی پناه برده باشه

با اینکه اینجا خیلی راحتم و خیلی باهامون مهربونن، ولی الان حدود ۲ ماه میشه درست و حسابی خونه ی خودمون نیستیم، من خسته شدم دارم نق میزنم...متاسفم...نق حسابش نکن خدا، دعا برای بهبود شرایط حسابش کن...

یادم اومد اینم بهت بگم عزیزم همه پشت و پناه من و بقیه فقط خودتی 💖

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۳۷
شاداب امیدوار

خیلی بده آدم عصبانی بشه

حتی اگه بعد از ۴ ساعت صبوری کردن برای یه کار ساده مثل آماده شدن یه نفر برای پیاده روی باشه

به هر حال عصبانی شدن بده

به هر حال!

 

ولی حال امروز من حال خوبی نبود

لطفا منو ببخش خدا، و بهم صبر بیشتری بده و به بقیه هم درک و همکاری بیشتر...خواهش میکنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۳۸
شاداب امیدوار

الحمدلله

جواب آزمایش پاتولوژی بالاخره رسید، شکر خدا دکتر هم طبقه بالا بود، و شد نتیجه رو ببینه، و یه روز به شیمی درمانی نزدیک شدیم

حالا دنبال کلاه گیس خوب میگردم، و البته ابزار نقاشی حرفه ای برای اینکه عزیزی جانم راضی کنم بره کلاس نقاشی

برگشتنی شیرینی هم خریدم و با روی باز و گشاده هرچی دکتر گفته بود با لحنی که انگار موفقیت بزرگی در درمانش پبدا شده تکرار کردم همون حرفای تلخ از فیلتر خنده و امید تو صورتم رد شد و بهش رسید داداش هم شب چند جور غذا سفارش داد که ینی سور سلامتی عزیزی باشه، حالا دلش آرومتره...

خدایا دلت میاد ما رو ناامید کنی؟ 

فرمانروا عزیزی منو شفا میدی مگه نه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۳
شاداب امیدوار

امروز، روز قشنگی بود

رفته بودم خرید، یه فروشگاه بزرگ، توی فکر بودم، کلی بار همراهم داشتم، یک دستم خریدهایی قبلی اعم از میوه و دارو و روسری و... با دست دیگرم و با سختی سبد برداشتم تا کمی هم از فروشگاه خریدهای لیستم را تکمیل کنم، پیدا کرده و نکرده گوشم باز شد حواسم جمع، شنیدم که موسیقی پخش میشد با صدای بلند، با صدای خواننده، حالم به هم خورد، صورتم جمع شد، خواستم همانها را هم بگذارم و خرید نکرده از آنجا فرار کنم تا نشنوم چیزی که از آن منع شده ام

دیدم به بیمارم قول داده ام پس باید چیزی را که خواسته برایش ببرم و شب شده و ازین دیرتر برگشتن به مصلحت سایه نشین نیست، پس به چشم بر هم زدن پیدا کردم و برداشتم، منتظر بودم تا حساب کنم، مقابل صندوق باید در صف می ایستادم سبد را در صف گذاشتم و خودم قصد بیرون رفتن کردم تا وقت پرداخت به داخل برگردم، دیدم به طرفه العینی صدای دلنشین و سپاس برانگیز اذان به گوش رسید و آهنگ قطع شد

همین اتفاق به ظاهر کوچک چقدر شیرین بود

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۱۹
شاداب امیدوار