خیلی عسرِ کشیدم
فک کنم دیگه وقت یسرِ باشه
فک کنم
خیلی عسرِ کشیدم
فک کنم دیگه وقت یسرِ باشه
فک کنم
گاهی که با والدینم به اختلاف نظر میرسیم
فکر میکنم
زندگی
یک فرصت برای شاد زیستن نیست
بلکه تنها
مرحله ای از مراحل بلند و طاقت فرسای آزمایشِ راه های مختلفِ از بین بردن فرزندان است
متاسفانه تا به حال به نتیجه ای نرسیده اند
شاید چون از به دنیا آوردن ما پشیمانند
و حالا راهی جز امحاء ما ندارند
و مسلما راهی بهتر و غلط انداز تر از زندگی برای اینکار وجود ندارد:)
وااااااااااااااااااااااای چه خوب:)
کلی کار دارم
بوقول مریضه
کاش یه دامپزشکی بود میومد خونه
آخه موندم اصا چطوری ببرمش شهر
با چی؟ چه ریختی؟
باید براش کالسکه بچه بگیرم:))))) جغجغه هاشم بزارم پیشش پاشونو ببندم در نرن:))))
جدی موندم اصا....
تقصیر خودمه
به اون خانومه خندیدم جوجه شو آورده بود من الان باید قدمزنان دست در دست بوقول از خیابونا رد شیم ببرمش دکتر....:))))
شاید گذاشتمش توی یه کیسه، و با تاکسی رفتم
فک کنم عمده ی حس ناخوشایندم برای اینه که تو اعماق ذهنم فک میکنم تلاش فایده ای نداره
و در واقع گویی جا زدم! متاسفانه
چون قبلا خیلی تلاش کردم و موفق نشدم و سختی کشیدم و هیچکاری هم از دستم بر نمیاد خسته شدم!!!!!
شاید باید از اول هدفگذاری کنم
با توجه به نیازهای روزم
هدف های کوچیک و آروم اروم بزرگترشون میکنم تلاشمم بیشتر میشه به مرور
وقتی نتیجه بگیرم انگیزمم بیشتر میشه حتما
اینکه همیشه خودم به داد خودم میرسم با اینکه خیلی ناراحتم میکنه که انگار اصا نه همفکر دارم نه همدرد نه همدل نه دلسوز نه......اما خوشحالم میکنه که اقلا خودم هوای خودمو دارم و این یه تواناییه
تنها چیزی که میدونم اینه که سخت خوشحال میشم
چند شبه خیلی جای خالیتو حس میکنم
همه چی درست میشه مگه نه؟
اینکه چه هدفی رو در پیش بگیر هنوز نفهمیدم
اینکه چه رویایی دارم اینم نمیدونم
اینکه چی دلم میخواد
و چه آرزویی دارم، یه چیزایی میدونم
ولی از بابت پارچه فروشی و معجزاتش روی روحیم کاملا اطمینان دارم
اول پارچه فروشی بعدم خرازی
بعدم الگو
بعد خیاطی
بعدم خوشـــــــــــــــــــــــــــــــی