خیلی وقتا بهش فکر میکنم
اینکه اون روز اونجا توی مسجد چه حالی داشته؟
خیلی وقتا بهش فکر میکنم
اینکه اون روز اونجا توی مسجد چه حالی داشته؟
امشب طبق معمول یه زمان طولانی رو تلفنی باهاش حرف زدم و حسابی چسبید
دلم تنگ شده برم صحرا از درختا بکشم بالا... مخصوصا درخت نزدیک حوض که بزرگتره و اصلا دید نداره از اطراف
فقط تا ۱۷ خرداد ادامه بدم ۴۰ روز تمرینات فن بیان تمومه
ولی همچنان باید ادامه بدم
فعلا دارم نمونه کار میبینم خیلی...
توی همین مدت کوتاهم خداروشکر پیشرفتم به چشمم میاد
مردی در آیینه هم خوندم عالی
یعنی بیست
از یه جا شروع کرد که عمرا فکر نمیکردم کجا تمومش کنه؟!
هنوز کامل تموم نشده
اما چقدر دید آدمو باز میکنه!!!
اگه درخواست داشته باشه با کمال میل پی دی اف هاش رو بارگذاری میکنم
از خوشی توی پوست خودم نمیگنجم
یه کتاب خریدم
ریختشناسی داستانهای مینیمالیستی
پفک نمکی مینو بزرگ، دو نفری با آبجی میچسبه
به یاد دایی مرتضی خدابیامرز و کودکی شیرینمون و پفک هایی که از مغازه ی خودش به ما میداد، هیچی از مزه ی پفک متوجه نشدم، لبخند مهربون دایی که صادقانه به دلهای کوچولوی ما هدیه می کرد، همه ی ذهنمو پر کرد
برم براش فاتحه بخونم
باورش برای خودمم عجیبه
من که مدت هاست دارم اخبار پیگیری میکنم، و هرگز حتی با زبان حاضر به تکرار شعارهای سیاسی و حمایتگرانه از مقام رهبر نبودم، حالا بهش توجه خاصی پیدا کردم، راستش الان یک ساله حسم بیشتر از احترامه که همیشه براش قائل بودم. حسی مثل همسو بودن، مثل فرمانپذیری، مثل مطیع بودن، ممنون بودن، با ارزش بودن. راستش اعتراف میکنم که به عنوان رهبر جامعه منتظر حضرت صاحب قبولش دارم و این باور و اعتمادمو، رفتارها، تصمیمات، و از خودگذشتن هاش در این سالها ساخته.
خاطرم هست وقتی حجاج کشته شدن چی گفت و چیکار کرد و چی شد، اگر ایستادگی و از خودگذشتن ایشون نبود جنازه هم بهمون تحویل نمیدادن
خاطرم هست وقتی سردار کشته شد، به هفته نکشیده انتقام گرفت، و تاکید کرد که فقط یه سیلی بود
همیشه شجاعت و درایتش تحسین برانگیزه
مهم نیست که این حرفا برام هزینه داشته باشه، حرف حق باید گفته بشه.