الحمدلله
خدا همیشه یه نعمتی برای شکرگزاری میذاره
کجایی که بی تو انقدر تنها شدم
دلم تنگ شده.احساس تنهایی میکنم. هیچکس ازم حمایت نمیکنه، کم توان هم شدم، بی حوصله، خسته، دلگرفته دلشکسته غمگین در دلم کوهکوه فریاد تلنبار شده!
و ضاقت الارضُ...
از اینم تنگتر؟ میشه؟!!!
دلم تنگ خواهریست که دیگر ندارمش
کاش میشد بروم به خانه بیارمش
باز کنم موهایش را و برایش ببافمش
فالی بگیرم از حافظ او برایم بخواندش
زل میزنم به سقف و بغض میکنم
چون که سالیست که دیگر ندارمش
میگردم و خیرات میکنم کنار مزار
اگر کسی نبیند یا برندارد به دنبال میرومش
زیرا که گویی زیر زبان من طعمیست از آن
لقمههای پر ز مهرش،آری هنوز به یاد میآرمش
آنقدر دلم خواست بتونم چرخ خیاطی بخرم و نتونستم، انقدر خیاطی با این چرخ آزارم داد که دیگه حتی این آرزومم مُرد.
و الان دلم میخواد برای مرگ بخشی از من گریه کنم.
نمیدونم کی کدوم ناکامیم غم آخرم خواهد بود...
دلم گرفته
حوصله ندارم
یه اتفاق خوبی افتاد اونم اینکه خواهرم اومده، خواهر بزرگم
خداروشکر بچههاش خوبن
یه شهیدی هست، داداشم شده، ینی خدا کنه قبول کرده باشه، اسمش شهید سیف الله شیعهزاده هست، این داداش سیفالله من سنش کم بوده توی بهزیستی بوده منم اون وقتا نبودم اصا بعد میره جبهه بیسیمچی بوده داداشم
اسیر میشه منافقین خدا لعنتشون کنه، اذیتش میکنن، ولی داداش من خیلی محکم بوده، هیچی لو نداده، تازه برگهی کدها و عملیات ها رو هم خورده نذاشته دست اونا بیفته، خدا لعنت کنه اونا رو... حتی بعد از کشتنش هم دست برنداشتن...
داداش مظلومم...
الهی دورش بگردم...
خودتون برید بخونید من نمیتونم بگم
چون از وقتی شناختمش دیگه میخوام خواهرش باشم، دلم براش یه ذره شده
عکسش هم گذاشتم پشت صفحه گوشیم
دستهبندی این یادداشت فقط ماجراهای من و خانواده هست