مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۶۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

خدا جانم ممنون که میخوای بازم بهم کمک کنی، الان دلم میخواد حس بهتری داشته باشم، میگی چیکار کنم؟

فک کنم از گروه حفظ حذف بشم، کم کاری کردم، کاش بتونم جبران کنم

برم لباس حاج خانوم و تقوا جان رو بدوزم، فک کنم زود تموم بشه، انشاءالله قشنگ از آب در بیاد، دوسش داشته باشن و با شادی بپوشن

خیاطی خیلی دلچسبه

کاش حوصله پیدا کنم یه کمی هم به خودم برسم، شاید ۲ ماه میشه اصلا صورت و ابرو اصلاح نکردم، نامرتب بی حوصله، خسته، همش هم در حال بدو بدو، بهتره دوباره خودمو بذارم توی اولویت، دوباره شروع کردم به ورزش این خیلی خوبه

فاطمه جان عزیزم تو داری همه تلاش خودتو میکنی، خیلی غالی و تحسین برانگیز، فاطمه جان من تاییدت میکنم

خدا جون هم ازت حمایت میکنه

نگرانی برای اتفاقی که نیفتاده غلطه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۵۶
شاداب امیدوار

خیلی بده آدم عصبانی بشه

حتی اگه بعد از ۴ ساعت صبوری کردن برای یه کار ساده مثل آماده شدن یه نفر برای پیاده روی باشه

به هر حال عصبانی شدن بده

به هر حال!

 

ولی حال امروز من حال خوبی نبود

لطفا منو ببخش خدا، و بهم صبر بیشتری بده و به بقیه هم درک و همکاری بیشتر...خواهش میکنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۳۸
شاداب امیدوار

دلم برات تنگ شده پیامبر، الهی دورت بگردم

باور کن باور کن باور کن خیلی دوستت دارم، ببخش شبیه مهربانی شما نیستم

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۴۱
شاداب امیدوار

خوبه آمار وبم انقدر پایینه و براحتی قابل تشخیصی

وین ۷ نشین!!!!! 

تو هم یه آدمی، با مشکلات خودت خوشی های خودت، آرزوهای خودت، انشاءالله خدا برای تو هم خوبی و عاقبت بخیری بنویسه تو هم برای عاقبت بخیری من دعا کن. همو نمیشناسیم و نمیبینیم دعاهامون برای هم مستجاب میشه، قبل از من، امروز جمعه ست برای حضرت صاحب هم دعا کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۵۲
شاداب امیدوار

دوری و نزدیکی از آدما؟ آدما... کارهاشون تصمیماشون حرفاشون اثراتشون از خودشون مهمتره!

مرکز دایره فرمان خداست، نگاه جانم تو خودتو به اون مرکز نزدیک کن، باقیش مهم نیست، که به کیا نزدیک میشی یا از کیا دور!

خودتو سینه خیزم شده برسون به اون مرکز، نشد؟ به نزدیکش! هرچی نزدیکتر بهتر!

خدا گفت بگو، بگو، گفت خموش، خموش باش، گفت داد بزن شمشیر بکش بجنگ یا نه نوازش کن در آغوش بگیر یا لبخند بزن همه به فرمان او باش! بی هیچ واهمه، یا ملاحظه

امام علی هم وقتی درست رفتار میکرد همه ازش دور میشدن، از امام حسین هم...که آخر فقط ۷۲ نفر برایش ماند! پس در قید و بند دوری و نزدیکی نمان، تنها قیدت خدا باشد...

با قدردانی از محبت بینهایت یک دوست برای اینکه بیشتر فکر کنم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۳:۰۶
شاداب امیدوار

برای عزیزیم نذر کردم انشاءالله خوب که شد با پول خودم یه طاقه پارچه بگیرم اگه تونستم خودم بدوزم برای مستمند اگرم نه اقلا پارچه رو تقدیم کنم

دلم میخواد دستام بشن دستای خیاط باشی دربار حضرت صاحب، برای شیعه هاش لباس بدوزم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۴۱
شاداب امیدوار

دلم برای امیرعباس تنگ شده!

متین و دلنواز و خانوم ابریشمی اگه اینجا رو میخونید ببخشید، حس الانمو گفتم وگرنه شما همیشه در 💜 من هستید

وقتی محمدابراهیم شبها میاد مهرمو ب میداره یا وقتی تو سجده هستم میره روی پشتم یا صبح زودا که پا میشه همه رو بیدار میکنه یاد عباسم میفتم، البته عباس با خنده و ابراهیم با گریه! معلومه چقدر دلم تنگ شده؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۳۳
شاداب امیدوار

از دکترش خواهش کردم بهش بگه ورزش کنه

البته برای اینکه از دید عزیزی خانوم دور بمونه نوشته بودم توی یه کاغذ لای یه کتاب که گفتم هدیه ست برسه به دست دکتر، شنبه ازش پرسیدم کتاب به دستتون رسید؟ گفت بله

فکر کردم اصلا ندیده الکی میگه چون هیچی در مورد ورزش کردن به عزیزی نگفت! امروز براش شرح دادم و گفت دیده ولی نمیتونه با عزیزی حرف بزنه چون عزیزی اصلا هیچ واکنشی نشون نمیده باز تکرار کردم اینبار قبول کرد، خداکنه یادش نره چون با این اوضاع اگه عزیزی نرمش هم نکنه دیگه خیییییلی بیشتر اذیت میشه و البته حرف دکتر هم روش اثر داره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۲۵
شاداب امیدوار

مامان لاغر شده، حتی بیشتر از وقتی خودش ۹۰ روز بستری بود! وقتی بهش اعتراض میکنم اینه امیدواریت میگه آره اگه امید نداشتم الان نفس نمیکشیدم دور از جونش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۱۱
شاداب امیدوار

الحمدلله

جواب آزمایش پاتولوژی بالاخره رسید، شکر خدا دکتر هم طبقه بالا بود، و شد نتیجه رو ببینه، و یه روز به شیمی درمانی نزدیک شدیم

حالا دنبال کلاه گیس خوب میگردم، و البته ابزار نقاشی حرفه ای برای اینکه عزیزی جانم راضی کنم بره کلاس نقاشی

برگشتنی شیرینی هم خریدم و با روی باز و گشاده هرچی دکتر گفته بود با لحنی که انگار موفقیت بزرگی در درمانش پبدا شده تکرار کردم همون حرفای تلخ از فیلتر خنده و امید تو صورتم رد شد و بهش رسید داداش هم شب چند جور غذا سفارش داد که ینی سور سلامتی عزیزی باشه، حالا دلش آرومتره...

خدایا دلت میاد ما رو ناامید کنی؟ 

فرمانروا عزیزی منو شفا میدی مگه نه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۳
شاداب امیدوار