مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۱۷۳ مطلب با موضوع «عاشقانه های من و فرمانروا» ثبت شده است

بالاخره رفتم

بالای درخت گردو 

ترسیدم 

ولی رفتم

همه تنم داغ شد

زود نشستم روی یکی از شاخه‌ها

من 

همونی که معلوم نبود بتونم هنوز نفس بکشم 

گاهی باید خواست خدا رو به رخ ترسهات بکشی به رخ زندگی 

که بگی ببین همه میگفتن شاید نشه 

ولی چون اون الان اینجوری خواست 

شد 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۴ ، ۲۰:۳۳
شاداب امیدوار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۲ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۱۹
شاداب امیدوار

از روزی که ازش گذشتم 

هر روز خدا داره غافلگیرم میکنه 

همش حواسش بهم هست

کاش همه چیزمو فدای ملیک مقتدر کرده بودم و فدا کنم...کاش همه چیمو قبول کنه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۰۴ ، ۱۸:۵۱
شاداب امیدوار

امروز صبح بقیه رفتن صحرا خوشگذرونی 

من موندم.هم به کارام برسم هم نهار بذارم و خونه رو مرتب کنم. 

کارا زیاد بود. ولی خدا کمک کرد انجام شد.

وسط کارا دلم برای بابا تنگ شد. انقد که صداش زدم. چند ثانیه بعد عزیز دلم زنگ زد که میای بیام دنبالت؟ یه کم خندیدیم . شوخی کردیم. به یاد قدیما. می‌گفت از مدرسه برگشتی بیام دنبالت؟ منظورش قدیما بود. منم مثل خودش جواب دادم. گفتم اگه میذاری من بشینم روی صندلی درختی بیا. یادش نبود. گفت کدوم؟ گفتم همون درخت بید کنار حوض. یادته بابا شاخه‌هاشو شکل صندلی کرده بود و ما روش نوبتی درس میخوندیم؟ یادش اومد. 

اما عصر دیگه منم رفتم. شامم همونجا خوردیم. خودش روی آتیش درستش کرد. بازم وقتی رفتم سراغ درخت توت، یاد بابا افتادم. خلاصه امروزم حسابی برای بابا فاتحه فرستادم.

چندبارم یاد اون زن و مرد افتادم. ولی فوری به یاد لحظه ای که به هوش اومدم و از خوشحالی گریه میکردم، همه غما رو رها کردم.

هیچی توی دنیا ارزش یه لحظه سلامتی و دلخوشی رو نداره

من باید خودم مدیر افکارم باشم نه افکارم مدیر من! 

 

خوشحالم...

 

تقوا هم نیومد. از بغداد رفت مهران از مهران به تهران

من دلم براش تنگ شده بود... دیگه قسمت نشد

ان‌شاءالله به زودی ببینمش 

 

مهدی کل عصر و امشبو خوابید

 

وقتی برگشتیم دم آشپزخونه خم شدم چیزی توی کیفم بذارم حسین حواسش نبود با آرنج کوبید به جای جراحی 

درسته خندیدم ولی خیلی درد گرفت...

 

تمرینات فن بیانم نصفش مونده... 

بعدازظهر هم کلی خوابیدم 

انقد چسبید..‌. اصلا خوابش مثل عسل کش میومد 

خیلی وقت بود اینجوری هلاک نشده بودم برای خواب 

فک کنم اینکه از صبح تا عصر ساعت ۳ ننشسته بودم بی تاثیر نبود 

نهارم درست کردم

 

آشپزی کردن من مثل ماه گرفتگیه 

فقط وقتی عزیزای دلم باشن عشقم میکشه آشپزی کنم

 

چند تا تکنیک اقتدار روی ابراهیم زدم برای اولین بار توی کل زندگیش خودش دلش خواست منو ببوسه 😁 واقعا فکر نمی‌کردم توی این سن هم جواب بده 

 

صحرا که بودیم نسیم خیلی خنکی می‌وزید که چند جون به جونام آدم اضافه می‌کرد 

 

جای بابا خیلی خالی بود

و جای عزیزی...

 

و چقد خوب بود که اون زن نبود

و اون مرد...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۳۰
شاداب امیدوار

بعد از مدتها امشب آشپزی کردم 😍😍😍😍😍

مثل گذشته 

خیلی کیف داد 

اتفاقا عالی هم شد 

به همه چسبید 

فرمانروا جونم ممنون 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۴ ، ۲۲:۴۰
شاداب امیدوار

ترسیدم 

ولی با این وجود میخوام ادامه بدم

تلاشمو میکنم به امید فرمانروا 

اگه صلاحم باشه بدستش میارم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۴ ، ۱۲:۵۸
شاداب امیدوار

یعنی منم میتونم حافظ قرآن بشم؟

حالا که خدا یه عمد دوباره بهم داده 

دلم میخواد برم دنبال آرزوهام

این ۵ سال همه وقتمو صرف احیای امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر کردم

توی چند تا شهر هم یه کارایی خدا نصیب کرد 

ولی دیگه کمتر کاری مونده که بشه انجام بدم

نمیدونم خدا نظرش چیه؟ خدا کنه مسیر درست رو برم

خدایا ۵ ساله همه چیو انداختم عقب که تو راضی باشی 

ینی الان بازم باید ادامه بدم؟ کار درست چیه؟ تو چطوری راضی هستی؟ بازم راهنماییم کن لطفا ...

ولی تو رو به خداییت منو به خودت برسون

 مدام منو می‌بری و برمیگردونی و پیام میدی که آره عمر خودت تموم شده و من یه عمر دوباره بهت دادم 

من زمین میخورم صبر میکنی تا بلند بشم 

میدونم میفهمم میبینم داری باهام راه میای 

از خودم میترسم

تو رو به خودت و مقام فرمانرواییت قسم میدم منو فدای خودت کن و ازینکه همه چیزو فدای خودم کنم نجاتم بده 

منو ره ببر

تربیت کن 

آدمم کن

من میخوام برای تو باشم

نجاتم بده ازین بی سامانی ازین بی تو بودن ازین سرگشتگی 

خواهش میکنم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۵۳
شاداب امیدوار

امام جواد جانم سلام 

امام جانم 

خستم 

میشه شما برام پدری کنید؟ میگن حق اولاد اینه که تربیت بشه 

میشه منو برای خدا تربیت کنید؟

من از گناهان خودم خسسسسسستممممم 

به جز خدا کسیو ندارم 

میشه شما به خدا بفرمایید بهم رحم کنه؟

مثل همیشه... 

 

من پناه می‌خوام 

به خدا میگید شما؟

خواهش میکنم 

شما رو به امام حسین علیه السلام قسم میدم...

کمک...  خودتون وکیل 

هر دعایی خودتون صلاح میدونید در حقم بفرمایید 

ولی به ملیک مقتدر بگید 

من دوسش دارم... از اولم دوسش داشتم 

بدون اون نمیتونم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۴۵
شاداب امیدوار

آرزو میکنم عاشق امیرالمؤمنین علی علیه السلام بشه و دعا می‌کنم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۳۴
شاداب امیدوار

نمیدونم چی می‌خواد بشه 

ولی من دلم به تو گرمه ❤️

 

امروز رفتم صحرا 

با علی 

عجله عجله رفتم 

فقط چادر نمازمو پوشیدم روی همه لباسام 

خیلی فاز میده نه ساق میخواد نه روسری نه هییییییچی 

 

فقط وقتی رسیدیم و درختا رو دیدم آه از نهادم بلند شد 

چون با چادر نماز نمی‌شد از درختا بالا کشید 

من هق 

 

ولی خیلی خوش گذشت 😍

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۲۷
شاداب امیدوار