مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۱۳۳ مطلب با موضوع «دوست داشتنی های من» ثبت شده است

ولی کاش وقتی دلمو می‌بردی 

خودمو جا نمی‌ذاشتی

اینجوری خیلی تلخ میگذره 

تنها شیرینی نفس کشیدن 

خیال دیدنته 

که پشت هر پلک زدن نقش می‌بنده 

اونم هر بار با دستپاچگی از تصور هیبت مردونه‌ت به هم می‌ریزه 

من بدون تو اینجا چیکار می‌کنم؟

 

شهریار درست میگه 

نه خدا توانمش خواند 

نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم

شه ملک لافتی را...

 

واقعا شمشیرتو توی میدون جنگ دادی به دشمن؟

اگه انقد دست و دلبازی 

که یقینا 

هستی 

من خودتو میخوام

اونم نه برای خودم 

فقط در حدی که بذاری فدات بشم 

همین 

میدونم زیاده 

ولی تو امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب هستی 

تصمیممو گرفتم

من ازت عیدی میخوام 

همینم میخوام 

اینکه کاری کنی تهش من فدات بشم 

 

رسما دارم شیدا میشم 

هر کی باهام حرف میزنه نصف حرفاشو نمیشنوم 

فقط به تو فکر می‌کنم 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۴ ، ۱۰:۱۷
شاداب امیدوار

دلی رو که عاشق خودت کردی 

چیکار کنم؟

حیرونم کرده

دلمو بردی، خودمو نه؟

چیکار کنم امیرالمؤمنینم؟

چیکار کنم منم ببری؟

شما که میدونی من دیگه اون آدم سابق نمیشم 

تا کی باید ازت دور باشم؟ اصلا آخرش میتونم بیام خدمتت؟ میتونم ببینمت؟

قبلا هم دوستت داشتم 

ولی از اون شب احیا توی آی‌سی‌یو همه چی عوض شد به جز مهربونی شما 

دیگه نمیتونم بهت فکر نکنم 

نمیتونم از شوق خیالت گریه نکنم 

باهام چیکار کردی؟

اگه باید اون همه رنج می‌کشیدم تا به این عشق و اشتیاق برسم 

کاش زودتر اتفاق افتاده بود آقا 

من عاشق همه چهارده معصوم بودم 

ولی با دلم یه کاری کردی که بیچاره‌ت شدم 

چیکار میکنی برای دلی که چاره‌ای جز خودت نداره؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۲۹
شاداب امیدوار

حالا ۴۰ روز دیگه هم باید برای هدف بعدی وقت بذارم 

توکل به خدا... اگه خیر باشه خدا منو بهش می‌رسونه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۰۸:۴۶
شاداب امیدوار

آقای من 

امیرالمؤمنینم 

سلام

ممنونم که اییییییین همه هوامو دارید 

من لطف شما رو احساس می‌کنم 

و ازش لذت می‌برم 

حس نمی‌کنم تنهام

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت علی ابن ابی طالب 

خدا شما رو از ما نگیره آقای مهربانم

دعا میکنم خدا منو فداتون کنه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۳۱
شاداب امیدوار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۲ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۱۹
شاداب امیدوار

امروز صبح بقیه رفتن صحرا خوشگذرونی 

من موندم.هم به کارام برسم هم نهار بذارم و خونه رو مرتب کنم. 

کارا زیاد بود. ولی خدا کمک کرد انجام شد.

وسط کارا دلم برای بابا تنگ شد. انقد که صداش زدم. چند ثانیه بعد عزیز دلم زنگ زد که میای بیام دنبالت؟ یه کم خندیدیم . شوخی کردیم. به یاد قدیما. می‌گفت از مدرسه برگشتی بیام دنبالت؟ منظورش قدیما بود. منم مثل خودش جواب دادم. گفتم اگه میذاری من بشینم روی صندلی درختی بیا. یادش نبود. گفت کدوم؟ گفتم همون درخت بید کنار حوض. یادته بابا شاخه‌هاشو شکل صندلی کرده بود و ما روش نوبتی درس میخوندیم؟ یادش اومد. 

اما عصر دیگه منم رفتم. شامم همونجا خوردیم. خودش روی آتیش درستش کرد. بازم وقتی رفتم سراغ درخت توت، یاد بابا افتادم. خلاصه امروزم حسابی برای بابا فاتحه فرستادم.

چندبارم یاد اون زن و مرد افتادم. ولی فوری به یاد لحظه ای که به هوش اومدم و از خوشحالی گریه میکردم، همه غما رو رها کردم.

هیچی توی دنیا ارزش یه لحظه سلامتی و دلخوشی رو نداره

من باید خودم مدیر افکارم باشم نه افکارم مدیر من! 

 

خوشحالم...

 

تقوا هم نیومد. از بغداد رفت مهران از مهران به تهران

من دلم براش تنگ شده بود... دیگه قسمت نشد

ان‌شاءالله به زودی ببینمش 

 

مهدی کل عصر و امشبو خوابید

 

وقتی برگشتیم دم آشپزخونه خم شدم چیزی توی کیفم بذارم حسین حواسش نبود با آرنج کوبید به جای جراحی 

درسته خندیدم ولی خیلی درد گرفت...

 

تمرینات فن بیانم نصفش مونده... 

بعدازظهر هم کلی خوابیدم 

انقد چسبید..‌. اصلا خوابش مثل عسل کش میومد 

خیلی وقت بود اینجوری هلاک نشده بودم برای خواب 

فک کنم اینکه از صبح تا عصر ساعت ۳ ننشسته بودم بی تاثیر نبود 

نهارم درست کردم

 

آشپزی کردن من مثل ماه گرفتگیه 

فقط وقتی عزیزای دلم باشن عشقم میکشه آشپزی کنم

 

چند تا تکنیک اقتدار روی ابراهیم زدم برای اولین بار توی کل زندگیش خودش دلش خواست منو ببوسه 😁 واقعا فکر نمی‌کردم توی این سن هم جواب بده 

 

صحرا که بودیم نسیم خیلی خنکی می‌وزید که چند جون به جونام آدم اضافه می‌کرد 

 

جای بابا خیلی خالی بود

و جای عزیزی...

 

و چقد خوب بود که اون زن نبود

و اون مرد...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۳۰
شاداب امیدوار

من دلم میخواد اربعین بیام پیش شما 

چادر رنگی سبک و خنک هم دوختم 

توروخدا منو ببر پیاده روی سمت خودت 

خواهش میکنم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۱۵
شاداب امیدوار

فائزه میگه خیلی پیشرفت کردی 

زهرا ساداتم همینو میگه

الان روزی حدودا ۳ تا ۴ ساعت صرف میکنم گاهی هم بیشتر ...

تا آخر تابستون ادامه میدم ببینم چی میشه بعد اگه صلاح دیدم تا نوروز آینده 

توکل به خدا 

ولی دیگه نمیرسم برم بیرون خیلی ...

هر کدوم چند تا نکته گفتن عالی بود 

باید رعایت کنم 

فائزه چند تا دیگه تمرینم گفت...

خییییییییییلی زبله 

سریع گرفت که بدون گرم کردن ویس گرفتم کامل ایراداتمو گفت 

خییییییییییلی کیف داد 

دمش گرم واقعا 

کارش عالیه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۴ ، ۱۵:۰۳
شاداب امیدوار

نه وقت نوشتن دارم نه تحمل ننوشتن😅

خیلی شلوغم 

مثل همه این سالها... مدام در حال یادگیری 

مدام در حال فرار! اما دیگه بسه 

میخوام به جای فرار باهاشون مواجه بشم 

توکل به خدا 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۳۸
شاداب امیدوار

نمیدونم چی می‌خواد بشه 

ولی من دلم به تو گرمه ❤️

 

امروز رفتم صحرا 

با علی 

عجله عجله رفتم 

فقط چادر نمازمو پوشیدم روی همه لباسام 

خیلی فاز میده نه ساق میخواد نه روسری نه هییییییچی 

 

فقط وقتی رسیدیم و درختا رو دیدم آه از نهادم بلند شد 

چون با چادر نماز نمی‌شد از درختا بالا کشید 

من هق 

 

ولی خیلی خوش گذشت 😍

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۲۷
شاداب امیدوار