به شدت تلخ شدم
طوری که انگار اگر بخندم، به خودم تشر میزنم که نکن هدر میره
و این یعنی شکست!!!!
خدایا منو نجات بده
با کینه زندگی کردن سخته، کاش بهم کمک کنی دوباره مهربون بشم
دلم نمیخواد انقدر خودمو آزار بدم ولی رها شدنم بلد نیستم
بهم یاد بده
خواهش میکنم
واقعا الان احتیاج دارم یاد بگیرم
نمیفهمم من که انقدر راحت همسر سابق بخشیدم، حتی بهش فکر نکردم، چرا این یک نفرو نمیتونم ببخشم
با اینکه اصلا توی زندگیم عددی نیست
برای خودش مهمه ولی در زندگی من نقش مهمی نداره
شاید بیشتر بخاطر حس فریبخوردگی، اینکه مدت ها اومده و رفته و خودشو مثل خواهر جا زده اما به مرور نیش زدناش زیادتر کرده باهام روراست نبوده اما ادعاشو داشته و داره، اینکه این دو سال آخر خیلی توهین آمیز رفتار کرده، باعث میشه گاهی از اینکه دفعه قبلی هم وقتی رفت زیارت امام رضا، از بخشیدنش پشیمون بشم
انقدر ازش عصبانی و دلشکسته هستم که خودمو کنترل میکنم که نفرین نکنم
متاسفانه یا خوشبختانه رو نمیدونم ولی نفرینم خیلی زود میگیره برای همین از اینکار میترسم
راستش به حرف زدن باهاش هم اعتقادی ندارم، چون از دید من خودشو با خندیدن بالای سر جنازه ی خواهرم از دایره ی انسانیت خارج کرده، مطمئنم باهاش حرف هم بزنم به منظور حل مسئله جز حاشا و هوچی گری واکنش دیگه ای نداره
به خاطر بدحجابیش با رعایت کلیه اصول امربمعروف و نهی ازمنکر بهش تذکر دادم ولی بازم کنار مزار خواهرم چنان با بی احترامی و صدای بلند عمدا کنار پیرزنی که تا اون موقع مصرانه قصد خواستگاری از من برای پسرش داشت، ازم بدگویی کرد که وقتی همه از مراسم به خونه برگشتیم پسر مذکور بدون داشتن کار مهمی برای فهماندن تصمیمش منو آبجی صدا زد. من زن اون پسر نمیشدم، اما بی اعتبار شدن پیش کسی که قصد جواب رد دادن بهش داشتم هم چیزی نبود که خوشحالم کنه
بخاطر این منطقی که نداره میگم نمیشه باهاش طبق کتاب گفتگوی حساس برخورد کرد و نتیجه گرفت.
تنها چیزی که الان میدونم اینه که این مدت با نیومدنش موجبات آرامشم فراهم شده
امیدوارم این تصمیمش ماندگار باشه. چون دیگه نمیخوام ببینمش، البته نیومدنش هم زیر سر خودمه. یه تصمیم خوب گرفته باشم همینه که وقتی متهم شدم چرا اینجوری سرد برخورد میکنم یادآوری کردم با بقیه که خوبم، خونه ی شما هم که سالی دو بار بیشتر نمیام هر بارم من وارد حریم شما شدم حرمت نگهداشتم، همیشه مشکلات وقتی پیش اومدن که شما حریم و حرمت شکستید، یه نگاه هم به روابط خودتون با بقیه بندازید یادتون میاد چقدر با چند نفر در چه حد دعواتون شده، اینکه من سلام میکنم و جواب نمیگیرم، طبیعیه که سری بعد منم جواب سربالا بدم.
برای دومین بار بعداز ده سال دوباره اونطوری که باید از حقم دفاع کردم.بابت این یه کار واقعا خودمو تحسین میکنم.
کاش همیشه همینکارو میکردم.
حالا فقط دلم میخواد بتونم رهاش کنم، تا خودم آزار نبینم، باید به عنوان دشمن قبولش کنم کار سختیه ولی باید باور کنم چون ثابت کرده واقعیت داره
خدایا اگه راه بهتری هست بهم یاد بده و کمکم کن