مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

۷۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

دیشب راهی خیلی خسته و ناراحت و دلخور نوشت:

اعصاب و زندگی انسانها، آش نذری نیست!

که هی به هم بزنی،

و حاجت بگیری!

 

 

لطفا پیش ازینکه دلم را بشکنی، هماهنگ کن، نه برای اینکه کنار بیایم،نه!، فقط برای اینکه میان این همه گرفتاری، اولین وقت خالی را به بخشیدنت و سپس حذف اثرت در زندگیم، اختصاص بدهم!

 

معلومه چقدر ناراحت بودم؟؟؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۴۸
شاداب امیدوار

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۲۶
شاداب امیدوار

فقط دلتنگ برادری شدم که هنوز ۲ ساعت نمیشه ازش خداحافظی کردم، با دیدن پیراهنش چشمام برق میزنه لبام به خنده باز میشه میرم جلو عطرشو بو میکشم

و برای سلامتیش دعا میکنم...

الهی پناه بر تو

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۰
شاداب امیدوار

خدایا به تو پناه میبرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۱۲
شاداب امیدوار

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۱۰
شاداب امیدوار

فاطمه

نگاه

راهی

شباهنگ

سایه نشین حضرت صاحب

کمک میخواد

یا علی مدد...

امیرالمومنین، شرایط ما رو میدونید

ممکنه خواهش کنم برای نماز صبح به دادم برسید؟

و کلا هم دعامون کنید؟

ممنونم 😊

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۴۳
شاداب امیدوار

یه بار که حسین اومده بود خونه ی ما بمونه، شرط مامانش برای اجازه دادن این بود که اگه از صبح تا غروب که اینجاست، مشقاشو بنویسه، میتونه شبم بمونه، بعد تا غروب یه دو سه بار یادآوری کردم ولی پافشاری نکردم، در نهایت غروب شد و حسین هنوز مشقشو ننوشته بود، باباش اومد دید اینطوره یه کم دیگه بهش مهلت داد، دیدم حسین بازم سختشه، همه مشغول بگو و بخند بودیم در این حال اون بخواد مشغول مشق باشه، دیدم تنها کمکی که میتونم بهش بکنم، اینه که باهاش مسابقه بذارم! وقتی گفتم قبول کرد خیلی با هیجان مینوشتیم، بعضی وقتا که نزدیک بود جلو بیفتم دفترشو میبرد دورتر تا من نتونم سوال بعدی رو بنویسم و خب جوابم نمیشد داد دیگه 😅

حالا یه وقتا پاکن میخواستم دیر میداد که جلو بزنه آخراش باباشم اومده بود کمک حسین و یهو مثلا جوابای منو پاک میکرد میگفت حسین! بابا شما برو بنویس من سر عمه رو گرم میکنم زود باش

خلاصه که خیلی خوش گذشت

گاهی باهاشون راه میام گاهی دعواشون میکنم

گاهی وقتی نمیدونن از وروجک بازیاشون فیلم و عکس میگیرم خیلی بامزه میشه

بعدها که بزرگ بشن این فیلمها و عکس ها و نقاشیاشون که تاریخ زدم میشن خاطره

انشاءالله یه روز کارت عروسیشون به این بسته اضافه بشه

یا مثلا عکس فارق التحصیلی یا عکس های محل کارشون، کاری که خودشون دوس داشته باشن و توش مفید باشن

کاری که اونا رو به فرمانروا نزدیکتر کنه البته اونا که نزدیکن، دور نشن

همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۳۲
شاداب امیدوار

الله ام

از دست پر مهر یاریگری که به حمایت از من به سمتم دراز کردی، و دست منو باهاش نوازشگرانه، گرفتی، ممنونم، من میدونم پشت این همه صبر و سکوت و مهربونیت چه عظمت و ابهتی هست

تو حقیقتا خیلی زیبا و جذاب و ستودنی هستی

خیلی حرف راست و درستیه اینکه میگیم ستایش برای الله است

ذره ذره وجودم رو به این حقیقت نائل کردی، که براحتی بتونم شهادت بدم همه ی اونچه گفتی راسته و تو چقدر بزرگ و محترم و ستوده ای! و من شهادت میدم

و یقین دارم که هرکی تو تاییدش میکنی واقعا قابل اعتماده، پس براحتی صلوات میخونم و میگم یا علی مدد، یا علی از دست خودم به من مددی برسان! و او به حکم تو میرسونه اون مدد اضطراری که من لازمش دارم

ممنون

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵
شاداب امیدوار

عاقبت روزی روزنه ها دریچه خواهند شد 

و  من به سان کودکی بازیگوش از دریچه ها به دامان نور باز خواهم  گشت

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۰۰
شاداب امیدوار

پاک بودن، از بودن مهمتر و حیاتی تر هست

پاک بودن عشق، از بودن عشق ضروریتره!

اگه میخواد پاک نباشه، همون نباشه بهتره

چون اونجوری دیگه اصا عشق نیست...

هر چی هس، عشق نیست...

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۷
شاداب امیدوار