میخوام بنده خدا باشم نه برده شیطان
خیلی وقتا بهش فکر میکنم
اینکه اون روز اونجا توی مسجد چه حالی داشته؟
پر حرفه
افکارش پراکنده ست
مدام سوال غیرمعمول و غیر ضروری و غیر فوری میپرسه
با آدمایی میگرده که زیر سوالن
همش میخواد از کارم سر در بیاره
با اینکه ازم میخواد نکات مهمو بهش بگم ولی دقتش به حرفام پایینه
هر نکته طلایی رو ۱۰ بار باید بهش بگی باز یادش میره
شاید از اولم نباید باهاش همکاری میکردم
البته چارهای هم نبود تنها کسیه که آموزشهای مقدماتی رو گذرونده و توی مدتی که من رفتم جراحی اومد جام وایساد
توی کانالم نمیشه راحت نوشت... یعنی عوض شدم که اونجا راحت نیستم؟ نمیدونم
ولی هر چی که هست الان میخوام اینجا و خودم باشم
امشب طبق معمول یه زمان طولانی رو تلفنی باهاش حرف زدم و حسابی چسبید
دلم تنگ شده برم صحرا از درختا بکشم بالا... مخصوصا درخت نزدیک حوض که بزرگتره و اصلا دید نداره از اطراف
فقط تا ۱۷ خرداد ادامه بدم ۴۰ روز تمرینات فن بیان تمومه
ولی همچنان باید ادامه بدم
فعلا دارم نمونه کار میبینم خیلی...
توی همین مدت کوتاهم خداروشکر پیشرفتم به چشمم میاد