مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

خانوم اجازه هست؟!

شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۱۷ ق.ظ

همیشه اسم امام حسین که میاد، فوری بعدش اسم حضرت زینب هم میاد توی ذهن آدم، و سلامی که به سرعت خودشو میرسونه نوک زبون آدم

انگار شما زینبِ امام رضایید بانو

خانوم یادتون میاد مهر ماه هفت سال پیش همین روزا بود، شما منو به من برگردوندید، وقتی دیگه چیزی ازش نمونده بود، یه حافظه ای که صفحاتش پاره شد و میرفت که پاک بشه

و تسبیح مرحمتی شما که همه چیزو مثل یه معجزه، نه خانوم اشتباه میگم ببخشید، اون واقعا معجزه بود...همه چی برگشت سر جای خودش، نه فقط حافظه، اصلا همه چی، انگار که نه خوانی اومده نه خوانی رفته

شما حتی اشکی که خشک شده بود بهم برگردوندید

بغضی که سنگ شده بود...و باز نمیشد

چقدر با مهربونی دل زار منو بین اون همه زائر پناه دادید

اون لحظه ها رو با هیچی عوض نمیکنم، آرامش بی سابقه ای تجربه کردم...

دلم براتون تنگ شده خانوم

امروز شهادت عزیز دل من و شماست، داغ دل شما، داغ دل منه

خانوم شرمندم که در خدمتتون نیستم، چقدر این جمله وحشتناکه، اقلا کاش از اینجا به نوکری قبولم کنید خانوم

خانوم انشاءالله ظهور میشه آقا میان هم حق امام رضا رو میگیرن هم انتقام همه ی خون های به ناحق ریخته

خانوم به برادرتون سلام منو میرسونید؟

خانوم؟ بهشون می فرمایید: فاطمه کوچیک و کنیز و دلتنگ شماست؟

خواهش میکنم از ایشون یه اجازه ی دیدار برام می‌گیرید؟

خودتون چی؟ اجازه میدید دوباره بیام خدمتتون؟

خواهش میکنم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۲۶
شاداب امیدوار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">