تازه میخوام درک کنم
خدایا تا حالا هر وقت کسی رو گذاشتی سر راهم، من از ازدواج ترسیدم، از اینکه مسئولیت قبول کنم، و از اینکه قرار باشه بعدش بچههایی تربیت کنم که اونها هم بچههایی تربیت میکنن که تا قیامت شاید اثر تربیت من در این دنیا حضور و گسترش داشته باشه، بیشتر ترسیدم...من آدمم، از قضا آدم گناهکاری هم هستم، که بابت ستارالعیوب بودنت ازت ممنونم، اما حالا از این تنها ماندنم هم میترسم، از اینکه عوض بشم، من آدم روسیاهی هستم، ولی هنوز اون خوش قلبی که بهم بخشیدی هستش، دیگه نمیتونم اینم از دست بدم
من از خودم میترسم...
میخوام برای اون نسل هایی که قراره از تربیت من اثر بگیرن برای خودم برای خوش قلبی که هدیه ی خودته برای همه ی ترس هام، به خودت توکل کنم
آره من محدودم ضعیفم، اگه قرار باشه همه ی اینا رو من به دوش بکشم حق دارم بترسم
ولی من که قرار نیست بدون کمک تو پیش برم
با تکیه به خودت، به پشتیبانی و حمایت خودت پیش میرم
ممنون که تنهام نمیذاری