وای بر من که نمیبینمت
دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۰۷ ب.ظ
هر روز تن به آب میزنم، یکی به عشق دیدنت، یکی به امید اینکه فداییت شوم و هر روز منتظر برای اینکه شااااااااید امروز همان روزی باشد که پذیرفته میشوم
راستی بازار که آمدم ندیدمت، نشناختمت، کجای بازار در کنار کدام کوچه ایستاده بودی؟ نامحرم زیاد بود چشم نگرداندم
شما مرا دیدی بابا؟ روسیاهم... قلبم باید با تند شدن ضربانش حضور حضرتت را به من اعلام میکرد
نکرد...
دلی که صاحبش را نشناسد به چه دردی میخورد؟
دلم برایت تنگ شده بابا...
انشاءالله زودتر می آیی و خدا هم مرا برای قدوم مبارکت قربانی میکند....
دلم برایت تنگ است بابا...
۹۹/۰۵/۰۶