چقدر به دعای خیر شما محتاجم
جمعه, ۳ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۱۳ ق.ظ
مثل بچه ای که به آغوش امن مادرش رسیده باشه، با چشمان اشکبار، سلام دادم
شنیدم دلم نجوا میکرد
امامزاده ی من، عزیز من، چقدر دلم برات تنگ شده بود...ممنون که این مدت دعامون کردی
و شمردم اون حاجت هایی که خدا به حرمت دعای امامزاده جانم ، روا کرده بود
با چه دل تنگ و بیقراری قرآنی که نذر شده بود، به صاحبش رسوندم و گفتم امامزاده الوعده وفا، این قرآن مبارکت باشه
خداحافظی نکرده دلم برای لمس اسم حسین وسط شعر محتشم، حک شده بالای ضریح، تنگ شده بود و پر میکشید...
الانم دوباره رفته زیارت
برای مامان ایران عزیزمون دعا کردم
برای ظهور بابا صاحب...
خدا کنه اگه عمری بود خدا قسمت کنه، بازم امامزاده مهربون و بزرگوارم، منو صدا بزنه، تا من از شوق سر از پا نشناخته مشرف بشم خدمتش
۹۹/۰۵/۰۳
چقدر آرامش دهنده اند این بقاع امام زادگان
انگار قطعه ای از بهشت در روی زمین اند که خدا برای تنفس روحی در این غبار مادی گرایی و دنیازدگی قرار داده است
بقاع متبرکه را دوست دارم ...
با شیشه های رنگی شان
با کاشی های منقش به آیات و اسماء الهی شان
با فرشهای دست بافتی که قیام و قعودت بر روی آنها چیزی شبیه نشستن بر بال ملائکه ای است که بر گرد این بقعا در طواف هستند
دستت را به حلقه های ضریح که می اندازی انگار دستت را به دست خدا سپرده ای؛ چنان محکم میگیری که گویا اگر رها کنی، گم میشوی، مثل کوکی که چادر مادرش را محکم گرفته است تا گم نشود