نگاه چطوری بچتو بزرگ میکنی؟!
به خودم قول دادم اگر ازدواج کردم
اگر بچه دار شدم
اگر!!!
بچه خودمو تنهایی نفرستم خونه ی مامانمینا و مامانشینا و فامیلمون اینا و فامیلشون اینا!
همیشه هم جوابم به تعارف مهربون اطرافیان برای اجازه ی موندن بچه هام، اینه که از برنامه هاشون جا می مونن
و البته همیشه زود به زود و کوتاه کوتاه میرم دیدن بقیه و البته وقتی که بعدش سر ساعت معین و نزدیک، قراره حتما جایی بریم، مثلا قبل از باشگاه رفتن بچه ها یا رفتن سر کلاس مورد علاقه شون، که راحت بگم ممنون کلاس داره، یا مثلا ممنون فلان جا دعوتیم یا قراره بریم بیرون یا شوشوی آینده قراره برگرده خسته ست، بهتره امروز استراحت کنیم، یا مثلا قبلا با شما یا شوشو یا بچه ها هماهنگ نشده، بمونه برای یه وقت دیگه 😊
دستم تو جیب خودم باشه و هر جا میرم برای بقیه چیزایی هرچند کوچیک بگیرم و همه رو همون موقع نبرم تقدیم کنم، یه ذخیره ی هدایا داشته باشم، گاهی که بچه ی عزیزم میبرم جایی و مثلا حالا سالی یه بار!!! قرار شه از روی اجبار و با هماهنگی قبلی بذارمش پیش کسی اونم برای مدت کوتاه!!! حتما هرچی بچم لازم داره حتی میوه و غذا و خوراکی هم باهاش ببرم که حالا هی بچم نخواد بهونه بیاره و بگه من اینو نمیخورم و من دست پخت مامانمو میخوام و حالا اونی که لطف کرده بخواد بیفته به زحمت و غذا درست کردن و خرید کردن و ...
بهانه غذا بردنم هم اینه که درست کرده بودم بگم بیاین دور هم باشیم دیگه حالا جور نشد آوردم اینجا کنار هم باشیم
میوه پیوه هم همیشه با خودم میبرم که شک نکنن
از طرفی خب بچم هم همیشه غذای مطمئن میخوره، بدون شبهه و جنجال! در آینده
اگرم بچم پرسید مامان چرا اجازه نمیدی من تنها فلان جا بمونم با مهربونی و خنده میگم سرورم خدمت. به جنابعالی وظیفه ی خودمه که عاشقشم، دلم طاقت نمیاره کاراتو یکی دیگه انجام بده
حالا من اینطوری میگم برای احترام وگرنه خب مستقل بارش میارم.
یه مدتم که از بردن بچم گذشت، همون اجباری و کوتاه و هماهنگ شده و سالی یه بار، بدون جلب کوچکترین توجهی، طبق روال همیشگیم، از اون ذخایر هدایا یه سری سنگین رنگین تر از همیشه، براشون میبردم که غیر مستقیم لطفشون جبران بشه.
انشاءالله😇