آخه من دیگه چی بگم اصا؟!
وقتی تو با اینهمه بزرگی که من حتی نمیتونم تصورش کنم، اینهمه علاقه داری به من که من بازم حتی نمیتونم تصورش کنم ... به من یه آدم تو یه خونه تو یه روستا از یه شهر از یه استان، کشور دنیا، تازه از "یه دنیا!!! "، نمیدونم چطور میتونم جامونو فراموش کنم، یه طوری که نعوذ بالله، انگاری من خدا باشم و تو....
ببخش
تو خیلی بزرگی...منو از عدم به وجود آوردی...
اینهمه محبت کردی بهم...
چقدر باید بی حیا باشم که فک کنم قراره من فرمان بدم و تو گوش کنی؟
من بنده ی تو ام
تو خدایی
و فرمانروایی برای توئه
پس قراره تو حکم کنی و من به دیده ی منت قبول کنم و انجام بدم، البته بازم به حمایت خودتا، گفته باشم من بنده ی لوسی هستم، بدون تو عمرا، نه اصلا نمیشه، ممکن نیست
با تو تا ته تهش هستم
حالا بهم میگی دوس داری نگاه کردنا و نگاه نکردنامو؟ حرف زدن و سکوت کردنامو؟ لباس پوشیدنام؟ ادا اطوارام؟ اینکه سرم پایین باشه جلو نامحرم؟ یا مثلا راه رفتنام که حواسم باشه سر به هوایی و طنازی توش نباشه؟
تو چطور دوس داری؟ سجده دوس داری؟ آروم باشم خوشت میاد؟ مهربون باشم؟ زبونمو نگهدارم؟ هرچی بگی به دیده ی منت... به روی چشمام
راستی ممنون برای چشمام...
امر کرده بودی دعا کنم
چشم 😇
امامم غریبه... تنهاست
هواشو داشته باش
همه ی اجدادش شبا میرفتن در خونه فقیرا براشون غرا میبردن، میدونم حتما امام منم میره، کاش منم میتونستم باهاش برم
هرجا میره...هرکاری میکنه، منم برم، منم همون کارو انجام بدم
کاش بتونم همیشه همراهش باشم تا پیشمرگش بشم
کاش بشه پشت سرش نماز بخونم
درست و حسابی، که تو خوشت بیاد
کاش صدای قرآن خوندنشو میشنیدم
کاش...
کاش...
کی میاد صوت انا المهدی...
پس کی میشه که انتقام حضرت فاطمه رو بگیره انتقام خون امام مهربون و شهیدم حسین بن علی...
کی میشه فرمانروای عزیزم؟!