با دروغ ریا نیرنگ خیانت... چشمه های امید دیگران را نخشکانیم
خسته
پرکار
پر جنب و جوش
بی نشاط
چشمه ی امیدی که خشک شده
و کاسه های امید و انگیزه که من با دستان خودم میریزم توی چشمه
و پر نمیشود که نمیشود
و لبخندهایی که میزنم تا از یاد نبرم
روزهایی بود که میخندیدم
و
شــــــــــــــاید
شــــــــــــــاید
روزهایی که خواهم خندید
البته نه از سر تمسخر و عصبانیت از شرایط نه از سر یاس و پوچ انگاریه مسائل
شاید فرمانروا سهمی از روزهای با نشاط را هم در زندگیه من قرار داد
مگر نه این که خودش میگوید ان مع العسر یسرا
پس روزی این عسر و حرج و تنگناها تمام خواهد د
روزی گرگ ها از دریدن حالشان به هم خواهد خورد
روزی روزنه ها دریچه خواهند شد و من از آن دریچه ها به سان کودکی بازیگوش به دامان نور بازخواهم گشت
روزی بخشیده خواهم شد
روزی این تلخی ها مرا رها خواهند کرد
پوچی ها...
دلتنگی ها
همه تمام خواهند شد
پس صبر میکنم
به امید فرمانروا
صبر میکنم
او مرا از سر لطف خواهد بخشید
روزی یسر به زندگی ام باز خواهد گشت
اینک دیگر یقین دارم...
امید دارم
روزی که هیچ سختی و دل مشغولی ای وجود نداشته باشه،قطعا هیجان و شجاعت هم از زندگی آدم میره!
تکرار پشت تکرار